بوسه بر خاک وطن

بوسه بر خاک وطن


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

روز 26 مرداد 1369میهن اسلامی، شاهد حضور کبوتران سبک بالی بود که پس از سال ها حضور در اسارتگاه ها، قدم به خاک پاک میهن اسلامی می گذاشت. قاصدک آزادی در چنین روزی، پیام آور رهایی بود. این کبوتران از بند رسته به آغوش گرم ملت خود برگشتند. میهن اسلامی چراغانی بود و شعف و سروری وصف ناپذیر از حضور این رسولان انقلاب و جنگ، سراسر ایران را فرا گرفته بود

بوسه بر خاک وطن

 

یک جرعه آفتاب

امام صادق(ع) فرمود:

آزاده در همه حال آزاده است. اگر بلا و سختی به او رسد، شکیبایی ورزد و اگر مصیبت ها بر سرش فرو ریزند، او را نشکنند، هرچند به اسیری افتد و مقهور شود و آسایش را از دست نهد و به سختی و تنگ دستی افتد.

چنان که یوسف صدیق امین، به بندگی گرفته شد و مقهور و اسیر گشت، ولی این همه به آزادگی او آسیب نرساند.[1]

یادی از مرحوم ابوترابی

شروع جنگ عراق با ایران، ابوترابی را به جبهه کشاند. او در ستاد جنگ های نامنظم همراه دکتر چمران بود. ماه های اول جنگ، علمیاتی در جنوب کشور برای بازپس گیری ارتفاعات «الله اکبر» برنامه ریزی می شد. سید به همراه سه نفر دیگر برای شناسایی به عمق نیروهای عراق رفتند تا راه عبوری برای هجوم نیروهای ایرانی پیدا کنند، ولی به محاصره نیروهای عراقی درآمدند و اسیر شدند. نیروهای ایرانی گمان می کردند که ابوترابی شهید شده است.

ابوترابی در تاریخ 26/9/1359 به اسارت نیروهای عراقی درآمد و اسارت سال ها به درازا کشید. رفتار وی در زندان هایی که با آزار و شکنجه های غیرانسانی عراقیان همراه بود، چنان محکم و تزلزل ناپذیر بود که حتی سربازان و افسران عراقی را تحت تأثیر قرار می داد.

ایشان با تدبیر و دل سوزی، توانست معنای ماندن و زیستن و دلایل زندگی را در آن شرایط سخت و طاقت فرسا برای اسیران جنگی ایران بیان کند و راه پر سنگ لاخ زندگی اردوگاهی را برای آنان هموار سازد تا جایی که مدیریت و رهبری او در اردوگاه های عراقی، زبانزد همه آزادگان ایرانی است و اسرا از وی با نام پدری حکیم یاد می کنند.

سید، پس از آزادی، در تابستان 1369، نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان را بر عهده گرفت. سپس نماینده دوره های چهارم و پنجم مجلس در تهران شد. متأسفانه وی در تاریخ 12/3/1379 در سانحه رانندگی در جاده مشهد به همراه پدرش آیت الله سید عباس ابوترابی جان به جان آفرین سپرد.[2]

بوسه بر خاک وطن

روز 26 مرداد 1369، میهن اسلامی، شاهد حضور کبوتران سبک بالی بود که پس از سال ها حضور در اسارتگاه ها، قدم به خاک پاک میهن اسلامی می گذاشت. قاصدک آزادی در چنین روزی، پیام آور رهایی بود. این کبوتران از بند رسته به آغوش گرم ملت خود برگشتن. میهن اسلامی، چراغانی بود و شعف و سروری وصف ناپذیر از حضور این رسولان انقلاب و جنگ، سراسر ایران را فرا گرفته بود.

آزادگان به محض ورود، بر خاک وطن بوسه زدن؛ سرزمینی که قدم به قدم آن با خون بهترین فرزندان این ملت تطهیر شده بود. اونها تونستن در سال های زجر و شکنجه و درد و بیماری جسمی، روح و روان خود رو حفظ کنن تا در بازگشت به میهن، در صحنه های مختلف اجتماعی، سرمشق و نمونه ای باشن برای همگان. تا در دوران سازندگی، ملت ما پرصلابت تر و مقاوم تر با دشمنان خود روبه رو بشه و مشکلات رو با بردباری به منظور پیشرفت، ترقی و عظمت ایران اسلامی تحمل کنه.[3]

عزت نفس

آزادگان، با ایمان راسخ خود در برابر همه فشارهای جسمی و روحی دشمنان ایستادند و روابط اجتماعی جامعه کوچک اردوگاهی خود را بر پایه اخلاق حسنه بنا نهادند. آنها از شکنجه های مزدوران بعث هراسی به خود راه ندادند. آزادگان، صبورتر از سنگ صبور و راضی ترین افراد به قضای الهی بودند. اینان سینه هایی فراخ تر از اقیانوس داشتند و از همه جا و همه کس، بریده و به خدا پیوسته بودند.

آزاده نامیده شدند؛ چون از قید نفس و نفسانیات رها شده بودند. در این روز، شکیبایی مادران، پدران، همسران و فرزندان این آزادمردان به بار نشست و سال های نگرانی و شوق و دیدار به پایان رسید. وعده الهی تحقق یافت. «و بشر الصابرین». نه تنها استقامت آزادگان در اردوگاه های دژخیمان رژیم بعث، بلکه صبر و پایداری خانواده های این عزیزان، ستودنی است.

آزادگان دلاور و سرافراز، با الهام از مکتب انسان ساز اسلام و سیره ائمه اطهار و با درس گرفتن از زندگی انقلابی و حماسه ساز حضرت زینب(س) که اسوه صبر و پایداری بود، توانستند دوران دشوار اسارت را پشت سر نهند و شکوه مقاومت و سرافرازی را در صحیفه درخشان ایران اسلامی ثبت کنند. بی شک، سال ها محرومیت این سروقامتان تاریخ سبب شد که آنان امروز بیش از هر فرد دیگری در مسیر سبز پیروزی گام بردارند و الگو و افتخار میهن خویش باشند.[4]

نسل امروز، زیستن در کنار کسانی را تجربه می کند که زندگی آنها ترجمان آزادگی، صبر، ایثار و مجاهدت است. کبوترانی که دیروز تا بلندای قرب محبوب رفتند و گرمی نفس شهادت را حس کردند و امروز، خاموش و بی ادعا در آبادانی و اعتلای میهن می کوشند.

یادش به خیر!

سید علی اکبر ابوترابی از جمله کسانی است که هرگز از یاد قهرمانان عرصه آزادی آزادگان سرافراز نخواهد رفت. او که به «پدر اسرا» معروف بود، سال ها رهبری اسیران را با سعه صدر و معنویت خود بر عهده گرفت. بارها مکر و حیله دشمنان بعثی را بی اثر کرد و به تقویت روحیه مقاومت و ایثار و ایمان پرداخت.

در قم متولد شده بود و پدر بزرگوارش، آیت الله سید عباس ابوترابی، فرزند آیت الله سید ابوتراب و مادرش، دختر آیت الله سید محمدباقر علوی قزوینی است. ایشان با دیپلم ریاضی و با توجه به علاقه اش به دروس حوزوی به تحصیل علوم دینی پرداخت و در سال 1337 به مشهد مقدس رفت.

با آغاز نهضت امام خمینی(ره( همراه با آقا مصطفی وارد جریان های سیاسی شد و در تظاهرات مردم قم در 15 خرداد سال 1342 حضوری فعال داشت. در هجوم ساواک به مدرسه فیضیه مجروح شد. با تبعید امام به نجف، ایشان نیز رهسپار نجف شد و به فعالیت های مبارزاتی ادامه داد. در آنجا از درس خارج فقه و اصول امام نیز بهره مند شد.

پس از شش سال، با کیف حمل اعلامیه های امام خمینی(ره) در مرز خسروی دستگیر شد. پس از آزادی از زندان، همراه با شهید سرافراز، سیدعلی اندرزگو، به سازمان دهی جهاد مسلحانه دست زد. ایشان خاطره های شیرین و بسیاری از شخصیت های انقلاب به ویژه شهید اندرزگو داشت. در وصف این شهید بزرگوار می گفت: «ایشان از یک اخلاق اسلامی در سطح بالا برخوردار بود و آن گونه که قرآن می فرماید: أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ».

ایشان با شخصیت های بزرگواری از جمله شهید رجایی، شهید آیت الله بهشتی و حضرت آیت الله خامنه ای ارتباط و همکاری نزدیک داشت. درباره روزهای سرد و سخت انقلاب می گوید: «در آن روزهای پرالتهاب، کار ما سنگین بود و بسیار اتفاق می افتاد که در طول شبانه روز، کمتر از یک ساعت می خوابیدم».

هم زمان با آغاز جنگ تحمیلی، در کنار شهید چمران در ستاد جنگ های نامنظم، به سازمان دهی نیروهای مردمی پرداخت. خود ایشان به مأموریت های شناسایی رزمی می رفت. منطقه پرحادثه و خطرناک «دب حروان» به فرماندهی ایشان به دست گروهی شامل صد رزمنده فداکار آزاد شد.

در روز 26 آذر ماه سال 1359، در جریان یکی از مأموریت های شناسایی که برای تکمیل شناسایی قبلی خود انجام داد، تا نیروهای ستاد جنگ های نامنظم آماده عملیات گسترده شوند، به اسارت درآمد. وی بر اثر اشتباه یکی از همراهان خود در حالی که هفت کیلومتر از نیروهای خودی دور شده بود و تا 200 متری دشمن پیش رفته بود، شناسایی شد. او می توانست از دام دشمن بگریزد، ولی قصد نجات همراهان خود را داشت. دشمن با یک تانک نفربر او را تعقیب کرد و سرانجام اسیر شد.

15 ماه اول اسارت را درحالی که تصور می شد به شهادت رسیده است، در سلول های بغداد و زیر سخت ترین شکنجه ها گذراند. شهید چمران که در آن روزها گمان می کرد ایشان به شهادت رسیده است، می گفت:

شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانه اش با خدای بزرگ در نیمه های شب، دل عشاق عالم را آب می کرد. آن قدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است. آنچنان ساکت همچون آسمان که در شب های پاک پر ستاره، در دل شب زنده داران غوغا به پا می کند، اما در عین حال رزمنده ای بود که در صحنه نبرد توفان به پا می کرد. فریاد خشمش زهره را آب می نمود. از شیر جسورتر بود و اراده اش فولاد را خجل می کرد. از هیچ مأموریتی روی برنمی گرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمی شد.

ایشان دو بار در زندان های عراق تا پای چوبه دار پیش رفت، ولی با لطف و رحمت الهی، سرانجام به اردوگاه و جمع اسیران ایرانی بازگشت.

این عارف مجاهد، پس از ده سال اسارت، در سال 1369 به ایران اسلامی بازگشت، درحالی که در کارنامه درخشان خود سی سال مبارزه طاقت فرسا را به جای گذاشته بود. او در تاریخ 7/7/1369 با حکم رهبر معظم انقلاب، به نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان منصوب شد. با تلاش ایشان 270 واحد ستادی در سراسر کشور تشکیل شد که وظیفه رسیدگی به امور آزادگان را بر عهده داشت.

در دوره چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی با رأی بالای مردم به خانه ملت راه یافت. سرانجام پس از عمری فعالیت کم نظیر در راه اسلام، درحالی که همراه پدر بزرگوارش عازم مشهد مقدس و زیارت امام رضا(ع) بود، بر اثر تصادف در جاده بین سبزوار و نیشابور جان به جان آفرین تسلیم کرد.

نکته ها

هوا صلیبیه (آب از نو می آید(

هر زمان که بازرسان صلیب سرخ جهانی برای بازدید به اردوگاه می آمدند، عراقی ها آب لوله کشی اردوگاه را وصل می کردند و آب جریان می یافت. به همین سبب، برای اطلاع دیگران از بازدید صلیب سرخ، اصطلاحاً می گفتند: »آب از نو می یاد».

آب و علف

آب و علف به نوعی غذا گفته می شد که محتویات و مخلّفات آن فقط شامل آب و علف (به اصطلاح سبزی) بود و عراقی ها آن را به نام قورمه سبزی در برنامه غذایی اردوگاه موصل قرار داده بودند، ولی اثری از گوشت و دیگر مخلفات نبود.

آزمایشگاه

بچه ها به شکنجه گاه، آزمایشگاه می گفتند؛ چون در آنجا بود که تأثیر دعا و عمق ایمان و مقاومت آزادگان آزمایش می شد.

آفت عراقی

در اردوگاه موصل 3، عده ای از برادران اقدام به باغبانی و کاشت سبزیجات در محوطه اردوگاه کرده بودند. گاهی تمام یا قسمتی از محصول این باغچه به وسیله عراقی ها سرقت می شد. در این هنگام، بچه ها می گفتند محصول آفت عراقی زده.

ابوالمشاکل

عراقی ها به افرادی که همیشه دردسر ایجاد می کردند و در مسائلی که در اردوگاه پیش می آمد، دخیل بودند، «ابوالمشاکل» لقب می دادند.

آنتن (بی سیم)

به افرادی گفته می شد که اخبار مربوط به آسایشگاه و اسرا را به منظور دریافت امکانات بیشتر و یا خیانت به خارج انتقال می دادند.

ابن ملجم

لقب یکی از نظامیان عراقی بود که با کوچک ترین بهانه ای به شکنجه اسرا می پرداخت.[5]

اولین فرمانده اسیر

در 8 مهر ماه 1359 با خیانت و راهنمایی عده ای خودفروخته که با عنوان «جوانان خلق عرب» فعالیت می کردند، مزدوران عراقی در شهر سوسنگرد با خشونت و وحشی گری، خانه و اموال مردم را به آتش کشیدند. در این جنایت، منازل نیروهای وفادار به انقلاب بیشتر مورد تعرض قرار گرفت. فرمانده شجاع سپاه پاسداران سوسنگرد به نام حبیب شریفی به عنوان اولین فرمانده اسیر به اسارتگاه رفت.

اولین زن اسیر[6]

20 مهر ماه 1359 ساعت 9 صبح، یک آمبولانس وارد خط مقدّم جبهه خرمشهر شد تا به یاری رزمندگان بشتابد. دختر پرستاری که داخل آمبولانس بود، به همراه چند سرباز، به محاصره عراقی ها در آمد. «فاطمه ناهیدی» که اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه بهشتی است، اولین زن مسلمان ایرانی بود که به اسارت درآمد. وی می گوید: »عراقی ها تصور می کردند، یک مهره مهم از ارتش ایران را دستگیر کرده اند. برای این پیروزی با هلهله و شادی تیرهای هوایی شلیک می کردند. بعد از چند روز، سه خواهر دیگر دستگیر شدند».

اولین طرح موضوع مبادله اسرا[7]

اولین بار، طرح موضوع مبادله اسرای جنگی در قطع نامه 582 مطرح شد. در بند 4 قطع نامه 582 که به اتفاق آرا در 24 فوریه 1986 به تصویب رسید، چنین آمده است: «مصرانه می خواهد مبادله کامل زندانیان جنگی ظرف مدت کوتاهی پس از قطع مخاصمات با همکاری کمیته بین المللی صلیب سرخ انجام شود».

اولین گروه آزاده[8]

26 مرداد 1369، اولین گروه از مرز خسروی واقع در کرمانشاه وارد خاک وطن شدند. در هشت سال دفاع مقدس، 45 هزار نفر به اسارت نیروهای عراقی درآمدند و 25 هزار نفر نیز مفقود الاثر شدند.

اولین اثر درباره آزادگی[9]

اولین اثر چاپ شده درباره آزادگی، داستان کوتاه اسیران، نوشته محمد خلیل زاده بود که در سال 1366 در مجموعه داستان قهرمان جنگ به چاپ رسید.

اولین کتاب از مجموعه خاطرات آزادگان[10]

این کتاب با نام رمل های تشنه به همت دفتر ادبیات و مقاومت منتشر شد. جعفر ربیعی نویسنده کتاب، مدت 29 ماه در اردوگاه رژیم عراق بود.

اولین سرود جنگ[11]

اولین سرود، در روزهای اول جنگ تحمیلی ساخته شد، مردم آن را با نام جنگ جنگ تا پیروزی می شناسند. این سرود ساخت احمدعلی راغب، شاعر سبزواری بود که اسفندیار قره باغی آن را اجرا کرد.

اولین اثر سینمایی[12]

اولین اثر پس از شروع جنگ فیلم «مرز» به کارگردانی جمشید حیدری بود.

زلال قلم

جنگ مقاومت

اسارت بود که در بند کشیده شد و غربت بود که شکنجه را تحمل می کرد، آنگاه که شما را اسیر نامیدند. آنگاه که در جبهه دیگری جنگ در گرفت و معادله ها عوض شد، شمشیر با خون تلاقی کرد. با این حال، نابرابری آن گونه پیش نمی رفت که شلاق ها می خواستند.

قافله صبر و شکوه! این بار، بازمانده کدام خیمه های سوخته بودید که گوش باتجربه تاریخ، برای شنیدن خطبه های پیروزتان از همیشه شنواتر بود؟

مگر جز این است که حق جویان علوی، پیش از آن ثابت کرده بودند که بهای پیروزی، رنج و غربت است و آیندگان نام کسانی را به نیکی بر زبان خواهند آورد که در عین مظلومیت، سرافراز بمانند.

شما بودید که زمانه غلبه غل و زنجیر را به پایان رساندید و مبارزه را از وادی جسم و درد، دیوارها و زنجیرها و روزهای گرم و سرد، به سرزمین اندیشه و روحانیت آوردید.

شکست، سهم کسانی است که سرزمینی جز این دنیا ندارند و جز آنچه می بینند، باوری را نمی پذیرند. شکست، سهم کسانی است که از مرگ و بند می ترسند و مبارزه آنان برای نمردن و به بند در نیامدن است. شما برای جاودانگی مبارزه داشتید و اسارت را در بند کشیدید و غربت، طاقت شکنجه هاتان را نداشت.

نامت در میان ستاره های بلند

در هاله نورانی وضو بودی و آب، از سر انگشتان زلالت شعبه می گرفت. بر لب هایت، هیچ تَرَکی نبود و در صدایت هیچ خش نمی افتاد. غربتی نبود و سایه های نتراشیده شلاق به دست رفته بودند کابوس اتاق های انتظار. اتاق های تاریک درد و تازیانه به پایان رسیده بود و حکومت می کردی.

نامت در میان ستاره های بلند می درخشید، آن قدر که نام های قلم خورده محو بودند. تو را دیدم آن گونه که در خیال می پنداشتم و دلم گواهی می داد.

تو را در هاله ای از نور دیدم. در حوالی آزادی، تو را دیدم و لباس هایت، زرد نه، قهوه ای نه... سفید بود و موهایت را با انگشت های زخمی ات شانه نمی کردی.

لبخند رضایت

ای نماد آزادی در عین محدودیت و اسطوره لبخند در اوج رنج و نخل کام یابی در تنگنای محرومیت، صدایم کن. ای آزاده شهید! ریشه دوانده ای در آسمان جاودانگی.

چه خوب خواهد شد اگر سرمشقی از مشق های تاریخی ات داشته باشم و سبز بمانم اگرچه زرد، روزگارم را به پایان برسانم.

چون سرو در انتظار بهار بایستم، اگرچه زمستان، بر من برف ببارد. مانند تو بشکنم، ولی به تاریکی تکیه ندهم. بمیرم، ولی به ذلت سر نسپارم و برخلاف کوشش عاجزانه سرما، بتپد قلب در آرزوی بهارم؛ آن گونه که آموختی ای اسیرای معلم تاریخی در بند... صدایت به نسل های بعد از تو رسیده است. صدایت به ما رسیده است که آموزه های زیادی از نسل شما داریم و در انتظار دیدار آن لبخند رضایتی که در انتظارش بودید، خواهیم برد.

شما که از محدودیت، فرصت ساختید و در تنگنا به پرواز درآمدید و در غربت صلابت داشتید. به پایان نخواهد رسید آوای حق جوی غریبتان در گوش شنوای تاریخ.

به خواب می مانست

نور زردرنگی روی دیوار از این سو به آن سو می ر فت. دخمه های تنگ و تاریک و نمور، دیوارهای سر به فلک کشیده و خاردار، نگهبانان مسلح و میزبان های بدمزاج. به خواب می مانست آزادی؛ لحظه های خیالی یافتن، رسیدن، در آغوش فشردن و بوییدن. لحظه های دیدار و شادی خنده وگریه های شوق.

وقتی توانستم فضای سینه ام را از هوای وطن انباشته کنم و چشم به آبشاران پرطراوت بدوزم و دست به گل های زیبای آن بسایم، با تمام وجود دریافتم آن خواب می تواند در آیینه حقیقت نقش پیدا کند؛ آنگاه که تنها خداوند در میان باشد.

تأثیر ایمان

ایمان محکم، استقامت و پایداری فرزندان مکتب اسلام به جز آثار معنوی که بر روح خود آنان می گذاشت، دل های به جنایت آغشته نشده برخی سربازان عراقی را هم متحول می کرد. اینکه بعضی از سربازان زیر پرچم کفر، همدل و همراه آزادگان باشند، بزرگ ترین ثمره پایداری و ایمان اسیران بود.

شعر

نفس تازه کن

علیرضا دهرویه

آمدی و بوی قفس می دهی

زخم تنت را به که پس می دهی؟

آمده ای حنجره ات مال ما

زخم تنت نوبر آمال ما

آمدنت آمدنی بوده است

رنگ نگاهت چمنی بوده است

راست بگو با که، کجا بوده ای؟

گرم ملاقات خدا بوده ای؟

آمدی و حرف قفس می زنی؟

تند زدی بال و نفس می زنی

خاطره کنج قفس تازه کن

صبر کن، آهسته، نفس تازه کن

خانه پر از عطر بهاری شده

چشم و دلم آینه کاری شده

سردی من، در قدمت گرم باد

من سر و پا گوش، دمت گرم باد!

سربلند

قیصر امین پور

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات تَرَک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم

اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل، دلیل است، آورده ایم

اگر داغ، شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخمی هایی که نشمرده ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست، عمری به سر برده ایم

آزاده

عباس باقری

بوی بهاران می دهی ای فرد آزاد

ای از تو خاک میهنم آباد آباد

بنشین به روی چشمم ای پیک بهاری

کز دوری ات آتش به جان ما در افتاد

ای افتخار کشور ای فرزند قرآن!

ای با تو روشن، آسمان از نور ایمان!

بنشین دمی تا بوسه بارد از نگاهم

ما را به لبخندی کن ای آلاله، مهمان

ای گام هایت، سجده گاه شبنم و گل

ای در گلویت، نغمه تب دار بلبل

باز آمدی از شهر غم، منزل مبارک

خاک وطن، فرش قدم های تو ای گل

باز آمدی از سمت شب ای مایه ناز

ای از تو باغ آسمان سرشار آواز

گلبانگ شادی از تو در کوه و در و دشت

پیچیده همچون نغمه قمری به پرواز

ای از تبسّم، مهربان تر، مرد صحرا!

از دیدنت، گل کرده اشکم همچو دریا

تا آمدی، بوی بهاران با تو آمد

فرزند توفان، شیرمرد خانه ما[13]

آورده اند که...

آرزوی آسمان

ماه مبارک رمضان بود. نیمه شبی آمدند آسایشگاه و چند نفر داوطلب خواستند تا برای بردن سحری بیرون بروند. عده زیادی داوطلب شدند. عراقی ها چند نفر را انتخاب کردند و بردند. وقتی که برگشتند، با شگفتنی و شادمانی گفتند: بیرون چقدر قشنگ بود. آسمان یک دست سیاه بود و ستاره ها در دل آن می درخشیدند. طوری حرف می زدند که گویی برای اولین بار در عمرشان آسمان شب و ستاره ها را دیده اند.

دیگران با غبطه و آه به سخنان آنها گوش می دادند. اسیرانی بین ما بودند که هفت سال تمام اسیر بودند و حتی یک شب، آسمان پرستاره را ندیده بودند.[14]

الگوی مصرف، برای یک جشن بزرگ

برگزاری جشن سوم خرداد در اسارت، می توانست روحیه خیلی ها راعوض کند و شور تازه ای به اردوگاه ببخشد، اما باید این کار به صورت مخفیانه انجام می شد آن هم با امکانات کم.

هشت پلاستیک بزرگ شکر از فروشگاه جمع آوری کرده بودیم. به زور چند ماژیک رنگی در کتاب خانه خالی اردوگاه پیدا شد. با آن، روی چند پلاستیک نقشه عملیات آزادسازی خرمشهر را رسم کردیم.

تمام مواضع خودی و دشمن، یگان ها، محورهای عملیاتی و شناسایی آن قدر کالک و نقشه کشیده بودم که همه آن نواحی را از کف دستم بهتر می شناختم. چند نفر خاطراتی داشتند. بهترین ها را انتخاب کردیم تا اجرا شود.

روز سوم خرداد رسید. در آسایشگاه چهار، نماز مغرب و عشاء را دور از چشم دشمن به جماعت خواندیم.

آخر آسایشگاه را با پتو به شکل سِن درآوردیم. بچه ها حتی عکس امام و سپاه پاسداران را هم کشیده بودند. این وسایل را در قوطی شیرخشک و در حیاط اردوگاه مخفی کرده بودیم و در مواقع مورد نیاز از آنها استفاده می کردیم.

قرآن قرائت شد و بعد هم دکلمه ای پر احساس. بعد هم نوبت من شد و وقت تشریح نقشه عملیات رسید. پتوها عقب رفتند و بچه ها با نقشه رنگی آزادسازی خرمشهر روبه رو شدند. اصلاً انتظار برخورد با چنین نقشه جالب و دقیقی را نداشتند. می توانم بگویم که جا خوردند. بالای کالک کلمه الله بود و پلاستیک ها بسیار منظم و زیبا چیده شده بود. حتی بعضی فکر می کردند ما این نقشه را مخفیانه از ایران آورده ایم. عده ای گردن می کشیدند و فلش های عملیاتی روی نقشه را نگاه می کردند.

پشت پتویی که کالک عملیاتی روی آن نصب شده بود، دو نفر از بچه های مشهدی را جا داده بودیم. حلب قوطی چهارکیلویی شیر خشک را سر بریده و روی آن پوسته توپ بسکتبال کشیده و آن را به صورت اکو درآورده بودیم. یکی از بچه ها، پشت پتو خیلی قشنگ، مارش حمله می زد. مو بر اندام ها سیخ شد. سرانجام به شرح ماجرای ورود نیروهای خودی به خرمشهر رسیدم. آن هم بعد از تشریح کامل نقشه عملیاتی. آن مشهدی با صدای بلند در اکو چنین گفت: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید... خرمشهر، شهر خون، آزاد شد.

بچه هایی که تا آن لحظه ساکت بودند، ناگهان زدند زیر گریه. صدای هق هق آهسته اسرا تا سالن آسایشگاه چهار را پوشاند. بغض، گلوی خودم را گرفت. هر طور بود، بر خودم مسلط شدم و شوق بچه های فاتح خرمشهر را وصف کردم.

در این وقت، مشهدی پشت پتو با صدای حزینی نوحه «ممد نبودی، ببینی شهر آزاد گشته» را خواند و دیگر همه عنان از کف دادند.

شب سوم خرداد را هرگز تا روزی که در گور آرام بگیرم، از یاد نخواهم برد.[15]

با خاطرات

پینگ پنگ

حاج آقا ابوترابی، فقط یک راهنمای مدبّر نبود. او هرگاه فرصت می کرد، در فعالیت های دسته جمعی بچه ها مثل ورزش شرکت می کرد، پینگ پنگ بازی کردنش حرف نداشت.[16]

وظیفه آزادگان

شب پنج شنبه اولین شبی بود که پس از آزادی در وطن خود سپری می کردیم. نماز جماعت را به امامت حاج آقا ابوترابی، نماینده ولی فقیه در امور آزادگان می خواندیم. پس از نماز، حاج آقا در مورد وضعیت ایران، توضیحاتی داد و ضمن یادآوری خلق و خوی بچه ها در دوران اسارت که حکایت از معنویت و تقوای درونی آنان داشت، از ما خواست که در دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی و آبادی ایران، پس از جنگ از هیچ کوششی دریغ نکنیم.[17]

ساخت جانماز

ما لباس های مختلف و لباس های عربی بلند را با تیغ می بریدیم و لبه های آن را می دوختیم و به این وسیله، جانماز تهیه می کردیم. از نخ های حوله برای گل دوزی و زیبا کردن آن استفاده می کردیم. به این شکل، روی جانمازها نقش گلدسته و گنبدهای حرم امام رضا(ع) و امام حسین(ع)، حضرت معصومه(س) و دیگر عتبات متبرکه یا مساجد قدیمی و نقش های مختلف تزیینی را می کشیدیم.[18] برای دوخت و دوز، چون سوزن نداشتیم، مجبور بودیم برای این کار از سیم خاردار استفاده کنیم.[19]

تسبیح سازی

برای ساخت تسبیح از هسته های خرما استفاده می کردیم. هسته ها را از لابه لای زباله های عراق ها جمع آوری می کردیم یا از خرمایی که هر چند وقت یک بار به ما می دادند، تسبیح می ساختیم. ابتدا هسته را یک هفته در آب می گذاشتیم، حسابی خیس بخورد. بعد وسط آنها را سوراخ می کردیم و پس از طی یکسری از مقدمات دیگر آنها را به نخ می کشیدیم.[20] برای تهیه نخ، از جوراب پلاستیکی استفاده می کردیم.[21] پیرمردی از یزد با سنگ سیاه تسبیحی بسیار ظریف و زیبا درست کرد و با صلیب سرخ به ایران فرستاد تا به رهبر عزیزش تقدیم شود.[22]

جایزه حفظ قرآن

تعدادی از بچه ها، زبان عربی را به خوبی در اردوگاه ها فراگرفتند. تعدادی قرآن را حفظ کردند و تعدادی نیز بسیاری از دعاهای مفاتیح و خطبه های نهج البلاغه را حفظ کردند. حاج آقا ابوترابی به بچه ها قول داده بود که اگر قرآن را حفظ کنند، برایشان دیدار خصوصی با امام می گیرد. آن بچه ها به پیمان خود عمل کردند، اما رحلت امام(ره)، داغ همیشگی فراق را بر دل آنها نهاد.[23]

گل دوزی اسیران

تهیه جزوه زیارت عاشورا با دست خط زیبا، اعراب قرمز و طرح و نقاشی روی جلد و حواشی آن، از بهترین هدایا در اردوگاه به شمار می رفت. گلدوزی آیات قرآن، احادیث نبوی و معصومین روی پارچه، از دیگر کارهایی بود که در اسارتگاه ها صورت می گرفت.

کوتاه و گویا

آنان که اسارت را در اسارت، اسیر کرده اند و آزادی را در آزادگی، معنا؛ آزادگان بی نظیر تاریخند.

صاحبدلانِ بهاری بودند آنان که در زمستانِ اسارت، سروگونه زنده ماندند و سردی به دل راه ندادند.

گام هایی بزرگ در فضایی محدود، هنر ناب های بزرگ بود و اسارت، فرصتی در محدودیت برای اثباتِ قدرت مبارزه در مسیر ایمان. سالروز آزادی نام های قهرمان، گرامی باد.

پرنده! دوران زنجیر به پایان رسیده است، ولی خاطره نغمه هایت که نوای ایستادگی بود، هرگز به پایان نخواهد رسید.

لبخند تو معنا و اندوه تو غربتی است بر صورتت به تلخی آنچه یک آزاده شهید چشیده است.

اشاره

پایان جدایی

شادی اش کمتر از شورِ رهایی خرمشهر یا بستان یا فتح نبود. عده ای از رزمندگان، هنوز با وجود پایان جنگ در آن سوی مرزها در حال مبارزه بودند و سلاحشان در میدانِ اسارت، صبر بود و مقاومت و عزت نفس. سلاحشان، روح بود و در همه آن سال های کابوس بار کمتر کاری از جسم برمی آمد.

حالا مبارزه تمام شده بود. اگر به میدان نگاه می کردی، شکنجه گران ناامید، از شدت خشم، صدبار کشته شده بودند. سیم خاردارها و دیوارها، بندها و انفرادی ها، روزها در اسارت قهرمانان آزادِ اسلام رنج کشیدند و در پایان این اعتقاد به صابر فنا ناپذیر بود که مبارزه را به نفع اسارت و علیه زندان پایان داد.

26 مرداد سال 1369، آغاز بازگشتِ 40 هزار اسیر در بند رژیم بعث به ایران بود، هر چند که در طول هشت سال جنگ تحمیلی، 45 هزار مبارز، به اسارت ارتش متجاوز عراق درآمده بودند، ولی شماری از آنان، هنوز مفقودالاثر بودند و شماری نیز زیر شکنجه های طاقت فرسای رژیم بعث به شهادت رسیده بودند. شهید تندگویان وزیر نفت دولت شهید رجایی، از کسانی بود که جسمِ پاکش بعد از تحمل یازده سال مشقت و دوری، به خاک پاک میهن بازگشت و از این جمله شهیدان غریب کم نبودند.

خبر، شیرین بود

فرزندان برومند ایران اسلامی، دو هفته پس از اشغال نظامی کویت به دست رژیم سیری ناپذیر عراق به کشور بازگشتند. و دو روز پس از آن، صدام مفاد قرارداد 1975 الجزایر را پذیرفت. او قول داد از مرزهای جمهوری اسلامی ایران عقب نشینی و اسیران دربند ایرانی را آزاد کند.

این خبر چنان شادی و شور و شعفی در تمام خاک ایران عزیز برانگیخت که در آستانه ورود آزادگان عزیز، خیابانی نبود که چراغانی نشده باشد و بوی اسفند و نقل در هر محله ای پیدا می شد.

آزادگان میهن عزیزمان، پیش از آزادی، به کارهای بزرگی دست زده بودند که حفظ قرآن کریم و نهج البلاغه یا یادگیری زبان دوم و سوم از آن جمله بود. به گونه ای که معمول بود هر آزاده بر دو یا سه زبان خارجی تسلط داشته باشد یا تمام قرآن و نهج البلاغه یا بخشی از آن را حفظ کند. البته از یاد نبریم همه این فراگیری و آموزش و حتی مباحثه های علما در عین محرومیت و محدودیت صورت می گرفت. پس از آزادی نیز بسیاری از آزادگان به ادامه تحصیل پرداختند و با همان صبر و استعداد والای زمان اسارت، در راه پیشرفت و کام یابی میهن عزیزمان گام برداشتند. امروز آزادگان در بسیاری از شغل های پزشکی و مهندسی و بسیاری از مراکز علمی، دانشگاهی و حوزوی، حضور فعال دارند. یادشان پاینده و راهشان پر رهرو باد.

شکرستان

لبخند و غم

یک روز غروب، عراقی ها برای بازرسی و آمارگیری به آسایشگاه آمدند. سه نفر بودند. نفر اول شمرد و گفت: یکی کم است! نفر دوم شمرد و گفت: یکی اضافه است! نفر سوم شمارش کرد دید درست است. اسرا را پنج نفر به پنج نفر می شمردند. عموعابد که تا آن موقع سرش را زیر انداخته بود و ذکر می گفت، شمارش آن سه نفر را که دید با پوزخندی گفت: «خانه تان خراب شه! سه نفر هستید نمی توانید تعداد اسرای یک آسایشگاه را بشمارید. پس چطوری تو جبهه ها آمار می دادید که 998 نفر از ایرانی ها را کشتیم.» عراقی ها عصبانی شدند و کتکی حسابی به او زدند.[24]

کلاه قرمزی

نماز جماعت ممنوع بود و اگر عراقی ها متوجه می شدند، همه را به سختی تنبیه می کردند، اما اسرا به هر ترتیب بود، مخفیانه و به دور از چشم نظامیانِ عراقی، سعی می کردند نمازهای شان را به جماعت خوانند. با جماعت نماز خواندن، روحیه بچه ها را خیلی تقویت می کرد و منبع انرژی خوبی برایشان بود.

روزی جاسم، نگهبان عراقی دید که همه دارند نماز جماعت می خوانند. خیلی عصبانی شد. بچه ها در همان اردوگاه، جانمازهای گل دوزی شده قشنگی برای خودشان دوخته بودند و روی آنها نماز می خواندند. جاسم آمد و با خشم، تعدادی از جانمازها را جمع کرد. روی تعدادی از جانمازهای بچه ها این آیه قرآن به رنگ سبز گل دوزی شده بود: «رَبّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ». (بقره: 250)

البته کلمه کافرین را به رنگ قرمز گلدوزی کرده بودند.

جاسم با لهجه عربی گفت: چرا این آیه را نوشته اید؟ در قرآن به جز این آیه نبود؟ یک آیه دیگر بنویسید.

بچه ها گفتند: آیه، آیه است. قرآن است.

او گفت: نه خوب نیست. این آیه خوب نیست.

بچه ها گفتند: برای چی خوب نیست؟

جاسم با سادگی خاصی پاسخ داد: اولاً توی آن کافرین است.

بچه ها گفتند: شما که مسلمانید. این کلمه مال کفاره.

جاسم گفت: «نه، منظور شما از کافرین، ما عراقی ها هستیم. چرا؟ به خاطر اینکه کلاه ما قرمز است، شما هم کافرین را با رنگ قرمز نوشته اید».

قصد بچه ها از آیه، صبر بود، نه تشبیه جاسم. به هر حال، حرف های جاسم آنها را به خنده می انداخت. اگرچه جاسم تا مدت ها به همه پیله می کرد و دنبال بهانه بود.[25]

حتی شویه

عراقی ها گاه گاه آب را قطع می کردن. در همین موقع، وقتی سربازان عراقی از جلوی آسایشگاه رد می شدن، بچه ها داد می زدن: «آب نیست، آب نداریم». یک روز که آب قطع شده بود، سربازی همین که می خواست از جلوی آسایشگاه رد بشه، با فریاد بچه ها روبه رو شد. او پرسید: «حتی شویه؟» یعنی حتی یک ذره؟ بچه ها جواب دادن: کمی برای خوردن هست، ولی خیلی کم است. سرباز عراقی گفت: «فعلاً همان بس است» و راهش را کشید و رفت.

چند روز بعد که هوا خیلی گرم شده بود، برق رفت و همان چند پنکه زهوار در رفته نیز از کار افتاد. همه به تنگی نفس افتاده بودیم. همین که آن سرباز را دیدیم، همه فریاد زدیم: «کهربا ماکو» (برق نیست) او هم بی درنگ گفت: «حتی شویه»؟[26]

نظر ما اینه

پیشنهاد

1. عده ای از زندان بانان و شکنجه گران بعثی و مزدور رژیمِ سابق عراق و در مقابل، عده ای از زندانیان و آزادگان دربند آنها نیز شناسایی شوند و مقایسه ای بین وضعیت فعلی آنها در قالب مستند صورت گیرد. در سال های اخیر و با سقوط رژیم بعث عراق، شنیده می شود آزادگان عزیز، برخوردهایی با زندان بان های خود در عراق داشته اند که از زندگی رقت بار فعلی شکنجه گران بعثی حکایت دارد.

2. قهرمانان دوران اسارت مثل شهید تندگویان یا مرحوم ابوترابی یا سردار علی ناصری یا سرداران و قهرمانان دیگری که تجربه تلخ اسارت را با شیرینی خلق کرده و با صبر گذرانده اند، بیشتر به ملت عزیز شناسانده شوند.

3.  برگزاری شبِ خاطره سراسری و گردهم آیی آزادگان در آن و انتخاب بهترین خاطره ها و رویدادهای زمان اسارت برای ارائه به مخاطبان.

4. شایسته است برنامه سازان عزیز در تبیین این محورها بکوشند:

الف) معرفی و تبیین نقش امام راحل و مقام معظم رهبری در آزادی اسیران و ارتباط با آزادگان عزیز در دوران اسارت.

ب) وضعیت علمی و پیشرفت های چشم گیر آزادگان عزیز در عرصه های گوناگون و خدمت به ملت عزیز ایران.

ج) بررسی وضعیت سازگاری آزادگان عزیز در دوران اسارت با وضع موجود و ایجاد فرصت ها با وجود محدودیت ها (با توجه به سال اصلاح الگوی مصرف).

د) معرفی شهیدان غریبی که در دوران اسارت به شهادت رسیده اند.

ه) مقایسه بین آزادگان عزیز ما در دوران جنگ تحمیلی و آزادگان دیگر جنگ های تاریخی جهان و بزرگ کردن نقش اعتقاد صحیح در ایستادگی و مقاومت در برهه های سخت.

و) مقارنه سازی بین آزادگان جنگ تحمیلی با آزادگان حزب الله لبنان و فلسطین قهرمان و سخنان آنان درباره یکدیگر.

ز) شناسایی و مصاحبه با اعضای صلیب سرخ و خبرنگاران خارجی که از وضعیت زندان های رژیم بعث و اسیران ایرانی بازدید کرده بودند و از نزدیک شاهد بعضی از جریان ها بوده اند.

کتابستان(1)

1. ارجح، اکرم و فریده هادیان، نماز در اسارت، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1373.

2. امیر سرداری، رضا، شلمچه تا تکریت، تهران، سازمان تبلیغات حوزه هنری، 1375.

3. امینی، حسین علی، اسارت؛ جبهه ای دیگر، بی جا، لشکر 14 امام حسین، 1375.

4. بابک نیا، محمد، دمی با آزادگان، سازمان تبلیغات اسلامی، مرکز چاپ و نشر، 1368.

5. باقری، عباس، از کمپ سنگ، تهران، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، 1386.

6. پوربزرگ، علی رضا، اردوگاه عنبر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383.

7. حسینیا، احمد، غروب غربت، تهران، ارتش جمهوری اسلامی ایران، اداره عقیدتی سیاسی، 1377.

8. حسینیا، احمد، کوچه مرگ، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382.

9. خدری، رضا، خرمشهر؛ از اسارت تا آزادی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1366.

10.دایره المعارف انقلاب اسلامی، حوزه هنری.

11.رضوی نیا، محمدعلی، رزمنده مهاجر، قم، نسیم حیات، 1381.

12.زاغیان، اصغر، در محراب اسارت، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1375.

13.ژیانی، علی، بیست و پنج خاطره، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1370.

14.علی دوست قزوینی، علی، ابر فیاض، قم، عرش اندیشه، 1385.

15.فرم یار، احمد، آزادگان بگویید، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.

16.مجله آزادگان، شماره 22، مرداد 76.

کتابستان (2)

1. ابوترابی، سید علی اکبر، از تربت کربلا، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

2. امینی، حسین علی، اسارت، جبهه ای دیگر، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان اصفهان، 1375.

3. برگ هایی از دفتر اسارت، به کوشش: تیپ 83 امام جعفر صادق(ع)، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

4. تاج زاد، سیدحسین، آسمان فکه، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

5. جعفری اشکذری نسب، مهدی، باغ ننا، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

6. جعفری، قاسم، آیینه های مقاومت و عاطفه، جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران و نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان، 1377.

7. جعفری، مجتبی، جهنم تکریت، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

8. چشم در چشم آنان (خاطرات خواهر آزاده فاطمه ناهیدی)، به کوشش: مریم شانکی، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

9. حاتمی کیا، ابراهیم، بوی پیراهن یوسف، فرهنگ کاوش، 1380.

10. حمیدی، احد، زندگی در اسارت، ستاد رسیدگی به امور آزادگان، 1380.

11. خروش خاموش (مروری بر زندگی آزاده سرافراز دکتر سیدعباس پاک نژاد)، به کوشش: علی اکبر شیرسلیمان، انتشارات یزد و بنیاد ریحانه الرسول(ص) یزد، 1379.

12. رحمانیان، عبدالمجید، تئاتر در اسارت (خاکریز پنهان 14)، امید آزادگان، 1380.

13. روایت هجران (امام خمینی(ره) و آزادگان)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، واحد ادبیات، 1375.

14. زاغیان، اصغر، در محراب اسارت، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی (قم)، 1375.

15. زرهانی، سیداحمد، سفر به ایران شهر، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(ع)، 1379.

16. سجیل آتش، به کوشش: علی رضا پوربزرگ وافی، ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی، 1380.

17. شروین، هوشنگ، سال های تنهایی (خاطرات ده سال اسارت)، به کوشش: رضا بنده خدا، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1375.

18. عارف شیدا، به کوشش: عبدالمجید رحمانیان، امید آزادگان، 1380.

19. عسگری، حسین، بازگشت پرستوها، نشر نجبا، قم، 1380.

20. عیسی مراد، ابوالقاسم، سفیران در بند، امید آزادگان، 1379.

21. گروه تحقیق و نویسندگان دفتر پژوهش و انتشارات ریاست جمهوری، مقاومت در اسارت (دفتر 4)، ستاد رسیدگی به امور آزادگان، 1376.

22. گروه تحقیق و نویسندگان دفتر پژوهش و انتشارات ریاست جمهوری، نامه ها، سفیران مقاومت (خاکریز پنهان 13)، ستاد رسیدگی به امور آزادگان، 1376.

23. گودرزی، علی محمد، عقابان در بند (خاطرات خلبانان آزاده نیروی هوایی ارتش)، جلد 2، ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی، 1380.

24. ماهینی، اکبر، عقابان در بند، (جلد 1: رویای صادق، بر اساس خاطرات محمدیوسف احمدبیگی)، ارتش جمهوری اسلامی ایران، نیروی هوایی، سازمان عقیدتی سیاسی، 1376.

25. مرادی، یعقوب، زندگی در مه، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، 1376.

26. مهر نگاه اولیا (از زبان حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی)، به کوشش: عبدالمجید رحمانیان، امید آزادگان، 1380.

27. یادگار غربت، به کوشش: دفتر پژوهش و تحقیقات نزاجا، ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی، 1376.

28. یحیوی، سیدمحسن، ده سال تنهایی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1379.

29. یوسف زاده، احمد، لبخند در قفس، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان های کرمان و سیستان و بلوچستان و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، لشکر 41 ثارالله، 1376.

پی نوشت ها:

[1]. اصول کافی، ج 2، ص 69.

[2]. به نقل از: دایرة المعارف انقلاب اسلامی وابسته به حوزه هنری.

[3]. برگرفته از سایت: hptt://www.tebyan.net

[4]. برگرفته از سایت: http://www2.irib.ir .

[5]. مطالب این بخش برگرفته از سایت: http://www.tebyan.net/index.aspx?=29318 .

[6]. محمد خامه یار، اولین های دفاع مقدس، ره پویان، 1383، چ 3، صص 161 و 162.

[7]. همان، ص 165.

[8]. همان.

[9]. همان.

[10]. همان، ص 166.

[11]. همان، ص 283.

[12]. همان، ص 283.

[13]. عباس باقری، از پلک سنگ، تهران، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، 1386، صص 133 و 134.

[14]. پنهان زیر باران، خاطرات سردار علی ناصری، چاپ سوره، مهر 1385، ص 450.

[15]. خاطرات سردار آزاده؛ علی ناصری، ص 440.

[16]. آزادگان بگویید، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، خاطره ای از صمد بخشی، ص 83.

[17]. اصغر زاغیان، در محراب اسارت، دفتر انتشارات اسلامی، 1375، ص 99.

[18]. اکرم ارجح و فریده هادیان، نماز در اسارت، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1373، خاطره از عباس پهلوان، ص 147.

[19]. همان، خاطره از ناصر نیکخو، ص 148.

[20]. همان، خاطره از غلام حسین غیب زاده، ص 149.

[21]. همان.

[22]. روایت هجران، ص 6.

[23]. همان، ص 275.

[24]. نک: پنهان زیر باران.

[25]. همان، ص 368.

[26]. نقل از: آزادگان بگویید، خاطره از: احمد خرم یار، تهران، ص 16.