دهه کرامت یعنی چه ؟

05 Aug 2016
کد خبر : 6718778
تعداد بازدید : 3750

ولادت باسعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهاو برادر گرامیشان و آغاز دهه مبارک و میمون کرامت بر همگان مبارک باد. دهه کرامت،دهه اول ماه ذی‌العقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیه السلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسی‌الرضا(علیه السلام) می‌باشد.این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیف‌ترین علائق و مهر و وفاهای کم‌نظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است

دهه کرامت یعنی چه ؟

 

ولادت باسعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهاو برادر گرامیشان و آغاز دهه مبارک و میمون کرامت بر همگان مبارک باد. دهه کرامت،دهه اول ماه ذی‌العقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیهالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسی‌الرضا(علیه السلام) می‌باشد.این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیف‌ترین علائق و مهر و وفاهای کم‌نظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است

  

ولادت باسعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهاو برادر گرامیشان و آغاز دهه مبارک و میمون کرامت بر همگان مبارک باد.
دهه کرامت،دهه اول ماه ذی‌العقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیهالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسی‌الرضا(علیه السلام) می‌باشد.این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیف‌ترین علائق و مهر و وفاهای کم‌نظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است.
مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است.
مهربانی که جز در مورد امام حسین و حضرت زینب (علیهما‌السلام) سابقه ندارد.
دهه کرامت تداعی کننده عزم و قاطعیت و اراده آهنین زنان بزرگ و بانوان و الامقام و گرانقدر جهان می‌باشد.
تمام مفاهیم سازنده‌ای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی می‌شوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است.
دهه کرامت یادآور تحول آفرینی بانوان آسمانی است و این که می‌توانند رهبری دل‌های صدها میلیون مسلمان را در طی اعصار عهده‌دار بشوند.

 
 
 
 

دهه کرامت یادآور زهرا و زینب (علیهما‌السلام) است.
تمام مفاهیم سازنده‌ای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی می‌شوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است.
دهه کرامت یادآور تمام خوبی‌هاست. و یادآور جمال انسانی است.
اکنون اطلاعاتمان را در باره ی این بزرگواران بالا می بریم
امام صادق(ع)پیش از ولادت کریمه آل محمد(ص) فرمود:
خدا را حرمی است و آن مکه است،امیرمؤمنان را حرمی است و آن کوفه است،و ما اهل بیت را حرمی است و آن قم است.بزودی بانویی به نام فاطمه از تبار من در آن جا دفن شود که هر کس به زیارتش بشتابد،بهشت بر او واجب می گردد.

بارگاه حضرت معصومه(س) تجلیگاه حضرت زهرا(س)
بر اساس رویای صادقه‏ای که مرحوم آیت الله مرعشی نجفی(ره) از پدر بزرگوارش مرحوم حاج سیدمحمود مرعشی (متوفای 1338 ه .)نقل می‏کردند، قبر شریف حضرت معصومه(س)جلوه‏گاه قبر گم شده مادر بزرگوارش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها می‏باشد.آن مرحوم در صدد بود که به هر وسیله‏ای که ممکن باشد، محل دفن‏حضرت زهرا سلام الله علیها را به دست آورد، به این منظور ختم مجربی را آغاز می‏کند و چهل شب آن را ادامه می‏دهد، تا درشب چهلم به خدمت‏حضرت باقر و یا حضرت صادق(علیهماالسلام)شرفیاب می‏شود، امام(ع) به ایشان می‏فرماید: «علیک بکریمه اهل البیت‏» «به دامن کریمه اهلبیت پناه ‏ببرید.» عرض می‏کند: بلی من هم این ختم را برای این منظور گرفته‏ام که قبر شریف ‏بی‏بی را دقیقا بدانم و به زیارتش بروم.
امام(ع) فرمود: منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم می‏باشد.سپس ادامه داد: برای مصالحی خداوند اراده فرموده که محل دفن حضرت فاطمه‏سلام الله علیها همواره مخفی بماند و لذا قبر حضرت معصومه را تجلیگاه قبر آن حضرت قرار داده است.هر جلال و جبروتی که برای‏ قبر شریف حضرت زهرا مقدر بود خداوند متعال همان جلال و جبروت‏را بر قبر مطهر حضرت معصومه(س) قرار داده است.
تنها خواهر امام هشتم
نجمه خاتون همسرگرامی امام کاظم(ع) تنها دو فرزند در دامان‏خود پرورش داد و آنها عبارتند از:

1- خورشید فروزان امامت، حضرت علی بن موسی الرضا(ع)

2- حضرت معصومه (س)

محمد بن جریر طبری، دانشمند گرانمایه شیعه در قرن پنجم هجری، براین واقعیت تصریح نموده است.

مدت 25 سال تمام حضرت رضا(ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود، پس‏از یک ربع قرن انتظار، سرانجام ستاره‏ای تابان از دامن نجمه‏درخشید که هم سنگ امام هشتم(ع) بود و امام(ع) توانست والاترین‏عواطف انباشته شده در سویدای دلش را بر او نثار کند.

بین حضرت معصومه(س) و برادرش امام رضا(ع) عواطف سرشار و محبت ‏زایدالوصفی بود که قلم از ترسیم آن عاجز است.

در یکی از معجزات امام کاظم(ع) که حضرت معصومه نیز نقشی دارد،هنگامی که مرد نصرانی می‏پرسد: «شما که هستید؟» می‏فرماید: «انا المعصومه اخت الرضا» «من معصومه، خواهر امام رضا(ع)می‏باشم.» این تعبیر از محبت‏سرشار آن حضرت به برادر بزرگوارش‏امام رضا(ع) و از مباهات او به این خواهر برادری سرچشمه‏می‏گیرد.

رمز قداست قم

در احادیث فراوانی از قداست قم سخن رفته، تصویر آن در آسمان ‏چهارم به رسول اکرم(ص) ارائه شده است.

امیرمومنان(ع) به اهالی قم درود فرستاده و از جای پای جبرئیل ‏در آن سخن گفته و امام صادق(ع) قم را حرم اهلبیت معرفی کرده وخاک آن را پاک و پاکیزه تعبیر کرده ‏است.امام کاظم(ع) قم را عش‏آل محمد (آشیانه آل محمد(ص))نامیده و یکی از درهای بهشت را از آن اهل‏قم دانسته.امام هادی(ع) اهل قم را «مغفور لهم‏»(آمرزیده) تعبیر کرده و امام حسن عسکری(ع) از حسن نیت آنها تمجید کرده و با تعبیرات بلندی اهالی قم را ستوده است.اینها و دهها حدیث دیگری که در قداست و شرافت قم و اهل قم از پیشوایان معصوم به ما رسیده، فضیلت و عظمت این سرزمین را برای‏همگان روشن می‏سازند، جز این که باید دید راز و رمز این همه‏شرافت و قداست چیست؟

حدیث فوق که پیرامون ارتحال حضرت معصومه(س) به عنوان پیشگوئی‏از امام صادق(ع) نقل شد، از راز و رمز آن پرده بر می‏دارد و روشن می‏سازد که این همه فضیلت و شرافت، از ریحانه پیامبر،کریمه اهلبیت، مهین بانوی اسلام، حضرت معصومه(س) سرچشمه‏می‏گیرد، که در این سرزمین دیده از جهان فرو بسته، گرد و خاک ‏این سرزمین را توتیای دیدگان حور و ملائک نموده است.

عصمت حضرت معصومه(س)

بر اساس روایتی که مرحوم سپهر در «ناسخ‏» از امام رضا(ع)روایت کرده، لقب «معصومه‏» را به حضرت معصومه، امام هشتم ‏اعطا کرده‏اند. طبق این روایت امام رضا(ع) فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن زارنی‏» «هرکس حضرت معصومه را در قم زیارت کند، همانند کسی است که مرا زیارت کرده باشد.» این ‏روایت را مرحوم محلاتی نیز به همین تعبیر نقل کرده است. با توجه به این که عصمت ‏به چهارده معصوم(علیهم السلام) منحصر نیست، بلکه همه پیامبران، امامان و فرشتگان معصوم هستند. و علت اشتهار حضرت رسول اکرم، فاطمه زهرا و امامان(علیهم‏السلام) به «چهارده معصوم‏» آن است که آنها علاوه بر مصونیت ازگناهان صغیره و کبیره، از «ترک اولی‏» نیز که منافات با عصمت ‏ندارد، پاک و مبرا بودند.

مرحوم مقرم درکتابهای ارزشمند :«العباس‏» و «علی الاکبر»دلائل عصمت ‏حضرت ابوالفضل و حضرت‏ علی‏ اکبر(علیهماالسلام) را بر شمرده‏است. و مرحوم نقدی در کتاب‏«زینب الکبری‏» از عصمت‏ حضرت زینب سلام الله علیها سخن‏گفته است. و مولف «کریمه اهلبیت‏» شواهد عصمت‏ حضرت معصومه(س)را بازگو نموده است.

و با توجه به این که حضرت معصومه(س) نام شریفشان «فاطمه‏»است و در حال حیات به «معصومه‏» ملقب نبودند، تعبیر امام(ع)دقیقا به معنای اثبات عصمت است، زیرا بر اساس قاعده معروف:«تعلیق حکم به وصف مشعر بر علیت است‏» دلالت‏ حدیث‏ شریف برعصمت آن بزرگوار بی‏ تردید خواهد بود.

فداها ابوها

آیت الله سید نصر الله مستنبط از کتاب «کشف اللئالی‏» نقل ‏فرموده که روزی عده‏ ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسشهایی‏ داشتند که می‏ خواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسشهای خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم ‏نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسشهای خود به منزل ‏امام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسشها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادف‏ شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند.

هنگامی که امام(ع) پرسشهای آنان و پاسخهای حضرت معصومه(س) را ملاحظه کردند، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این که‏ حضرت معصومه(س) به هنگام دستگیری پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت‏ حکایت می‏ کند.

لقبهای حضرت معصومه(س)از زیارتنامه‏ ها

 سه ‏زیارتنامه برای حضرت معصومه ‏ذکر شده است: یکی از آنها مشهور و دو تای دیگر غیرمشهوراست.

اسامی و لقبهایی که برای حضرت معصومه در دو زیارتنامه غیرمشهور ذکر شده، به قرار ذیل است:

طاهره(پاکیزه)،حمیده(ستوده)،بره(نیکوکار)،رشیده(رشدیافته)،تقیه (پرهیزکار)،رضیه(خشنود از خدا) ،مرضیه(مورد رضایت ‏خدا) ، سیده طاهره(بانوی پاکیزه)، سیده‏ صدیقه(بانوی بسیار راستگو)، سیده رضیه مرضیه(بانوی خشنود ازخدا و مورد رضای او) ، سیده نساء العالمین(سرور زنان عالم)

لقبهای دیگر آن بانو

محدثه و عابده و مقدامه(بانوی پیشتاز)از دیگر صفات و القابی ‏است که برای حضرت معصومه عنوان شده است.

 

هم اکنون می پردازیم به گوشه ای از زندگانی امام رضا(ع)

نمی‌دانم چقدر از «مدینه» می‌دانی. اما امام رضا(ع) «مدینه» را خوب می‌شناسد. همان جا به دنیا آمده، تقویم‌ها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به یاد نمی‌آورند یا شاید خوب می‌دانند و اذعان نمی‌کنند ـ تاریخ هیچ وقت امانتدار خوبی نبوده ـ ولادتش را در سالهای 148، 151 و 153 و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده عنوان کرده‌اند. اما قطعیت بیشتر در همان سال 148، یعنی سال وفات امام جعفر صادق(ع) است. همان‌طور که اشخاصی همچون مفید، کلینی، کفعمی، شهید ثانی طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و کسانی دیگر، سال 148 را سال ولادت امام رضا(ع) دانسته‌اند.

اما لقب‌ها و کنیه‌هایش، همچون واژگانی درخشان در هزارتوی ذهن تاریخ باقی مانده‌اند. کنیه‌هایش ابوالحسن (در بین خواص) است و لقبهایش، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المومنین، کلیدة الملحدین، کفو الملک، کافی الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر.

و رضا(ع)؛ مشهورترین لقبی است که از گذر این همه سال، ما هنوز امام را با آن نام می‌شناسیم. شاید خواسته باشی دلیل این لقب را بدانی:

«او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنین آمده است: از آن روی او را رضا خوانده‌اند که مأمون به او خشنود شد.»

وقتی القاب، نامها و کنیه‌های مادرش را می‌خوانی، حس می‌کنی چیزی در آنهاست، شبیه آنچه در القاب خود امام است: ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره، و شقراء

اگرچه به روایتی نام پنج پسر و یک دختر را برای امام رضا(ع) ذکر کرده‌اند، اما همانطور که علامه مجلسی گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او یاد کرده‌اند.» ـ نامی آشنا برای ما ـ دیگر... می‌ماند سال وفات امام که باز هم ذهن تاریخ ما را بخوبی یاری نمی‌دهد و احتمال سالهای 202، 203 و 206 ق، در این میان است. اما اکثر علماء همان سال 203 را سال وفات دانسته‌اند. با این حساب عمر حضرت رضا(ع) 55 سال می‌شود. 35 سالش را در کنار پدرش گذرانده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را به عهده داشته است.

آغاز امامت آن حضرت، مصادف می‌شود با دوره پایانی خلافت هارون عباسی به مدت ده سال.

پنج سال بعد از آن با خلافت امین همزمان است و سرانجام هم دوره‌ای از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط یافتن او بر قلمرو اسلامی آن روزگاران.

مأمون...همان کسی که با دسیسه و به وسیله زهر امام را شهید کرده دوستداران امام، پیکر پاکش را درطوس در قبله قبه هارونی سرای حمیدبن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروزه غبار مرقد او توتیای چشم‌های شیفتگان است

 در مدینه

دوران امامت امام رضا(ع) در مدینه از سال 183 هجری قمری آغاز شده بود. حکومت سیاسی در آن زمان به دست هارون الرشید بود که در بغداد اداره می‌شده است. تز هارون هم مثل همه زورگویان تاریخ، شکنجه و زندان و کشتار بوده است. مردم را برای گرفتن مالیات شکنجه دادن و فرزندان و شیعیان فاطمی را آزار رساندن...
همانطور که حضرت موسی بن جعفر(ع)، پدر امام رضا(ع) را در زندان‌های بصره و بغداد حبس می‌کند و آخرش هم با زهر، ایشان را به شهادت می‌رساند. یعنی دورانی که مصیبت شهادت پدر، برای امام رضا(ع) اتفاق می‌افتد و مصیبت‌‌های اسف بار دیگر برای علویان.

در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشید آن ‌قدر از تأثیر اهل بیت(ع) بر مردم نگران بوده که علاوه بر همه اینها، اندیشه‌ها و افکار بیگانگان را هم وارد علوم مسلمانان می‌کرده است. به این منظور که توجه مردم را به علوم بیگانه جلب کند.

ابوبکر خوارزمی (383 ه‍‌) در نامه‌ای به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسیان به خصوص «هارون» می‌نویسد: هارون در حالی مرد که درخت نبوت را درو کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود... چون یکی از پیشوایان هدایت و سروری از سروران خاندان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در می‌گذشت، کسی جنازه‌اش را تشییع نمی‌کرد و مرقدش را با گچ نمی‌آراست، اما وقتی دلقک یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلی از خودشان می‌‌مرد، دادگران و قاضیان بر جنازه‌اش حاضر می‌شدند و رهبران و حکمرانان در مجالس سوگواریش می‌نشستند. مادی و سوفسطایی در کشورشان امنیت داشت و متعرض کسانی که کتابهای فلسفی را تدریس می‌کردند، نمی‌شدند، ولی هر شیعه‌ای سرانجام به قتل می‌رسید و هرکس که نام فرزندش را «علی» می‌نهاد، خونش را به زمین می‌ریختند.

با توجه به این موارد و جوی که حاکم شده بود، امام رضا(ع) ترجیح می‌داد امامت خودش را علنی نکند و فقط با عده معدودی از یارانش ارتباط داشته باشد. ولی وقتی بعد از چند سال، حکومت هارون الرشید به خاطر شورش‌های مختلف ضعیف می‌شود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشکار می‌کند و به رفع مشکلات مردم در زمینه‌های اعتقادی و اجتماعی می‌پردازد.

خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌نشستم، در حالی که دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یکی از آنان در مسأله‌ای در می‌ماند، همگی متوجه من می‌شدند و سؤالات را نزد من می‌فرستادند و من پاسخ آنها را می‌دادم». بالاخره عمر هارون هم یک جایی به سر می‌رسد. وقتی که در سال 193 برای آرام کردن اوضاع شورش به منطقه خراسان می‌رود، در همان جا دار فانی را وداع گفته و در سناباد طوس، در یکی از اطاق‌های تحتانی کاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائی» دفن می‌شود.

پسران هارون ـ امین و مأمون ـ بر سر حکومت، به دعوا و کشمکش با یکدیگر می‌پردازند. امین در بغداد قدرت را در دست می‌گیرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهی می‌نشیند. اختلاف بین این دو، پنج سال طول می‌کشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله می‌کند؛ امین را در سال 198 ه‍ کشته و مأمون سرتاسر حکومت را به دست می‌گیرد.

ولی علویان و سادات مأمون را آرام نمی‌گذارند. آنها دیگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستم‌های هارون، بعد نارضایتی از پسرانش و حالا هم مأمون...

این گونه می‌شود که در نواحی عراق، حجاز و یمن شورش می‌کنند. آنان فقط یک چیز را می‌خواستند. حکومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگی تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت می‌کند. همیشه اولین سؤال موقع مرور این حادثه تاریخی این است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟

به خاطر اینکه با قرار دادن امام در کنار خود، یک جور مهر تأیید به اعمال و سیاستهای خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوت‌نامه‌های مأمون پاسخ منفی می‌دهد تا اینکه او دست به تهدیدی جدی می‌زند.

اسناد تاریخی، گویای اولین زمینه‌های سفر امام نیست و جزئیات بسیاری از مقدمات هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است که از پیش مکاتباتی میان مرو و مدینه، صورت می‌گرفته و بر سفر امام به سوی مرو، اصرار بوده است.

مأمون علاوه بر دعوت‌نامه‌ها، دو نفر از مأموران خود به نام‌های رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را به مدینه می‌فرستد. آنها بعد از ورود به مدینه، مأموریت خودشان را برای امام(ع) این‌طور عنوان می‌کنند:

«ان المأمون امرنا باشخاصک الی خراسان»

مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببریم.

امام رضا(ع) شخصی بود که نیرنگ‌های مأمون را می‌فهمید و شیوه‌ها و دسیسه‌های او را می‌شناخت. زندان‌های طولانی پدر را با همه تلخی‌ها و رنج‌هایش بخاطر داشت و می‌دانست که مأمون کسی است که برادر خودش را می‌کشد و حالا هم از نگرانی حضور امام در بین مردم، نمی‌تواند آرام بگیرد.

بدین ترتیب امام رضا(ع) سفر آغاز کرد. سفری بدون رضایت خاطر، بدون دل خوش، باید با مدینه وداع می‌کرد، با مدفن پاک رسول خدا، با مردمی که او را بسیار دوست داشتند. برای اهل مدینه پدری مهربان بود. او نیازی به سفر جغرافیایی نداشت. او در جغرافیای دلها سفر کرده بود.

امام سفر را آغاز کرد. در حالیکه از آن اکراه داشت و وقتی می‌رفت خوب می‌دانست که مأمون با او چه خواهد کرد و خوب می‌دانست که در دلها جاودانه خواهد شد.

 از مدینه تا مرو

دل کندن امام(ع) از مدینه خیلی سخت بود. حتی اگر یک بار در طول زندگیت مسافر سرزمین غریب شده باشی، باید این حس را بفهمی؛ مثل یوسف که از مدینه تا مرو مصر غریبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوکت، دلش می‌خواست به کنعان برگردد.

امام رضا(ع) در حالی با مسجد پیامبر خداحافظی می‌کرد که می‌دانست بازگشتی ندارد. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستانی نقل کرده است که امام رضا(ع) با پیامبر(ص) خداحافظی کرد، اما هر بار به سمت قبر بر می‌گشت و صدایش با گریه بلند می‌شد. به امام نزدیک شدم و به او تبریک گفتم. امام فرمود: من را رها کن! من از جوار جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیرون می‌شوم و در «غربت» می‌میرم.
آنچه امروز برای همه ما روشن است. ابتدا و انتهای سفر امام رضا(ع) است، اما اینکه امام در حد فاصل این دو نقطه، دقیقاً از چه مسیرهایی عبور کرده، کاملاً مشخص نیست و در آن اختلاف وجود دارد. تعیین خط سیر دقیق امام رضا(ع) به واسطه گزارش‌های متعدد و گاه متناقض منابع، دشوار است.

خط سیر هجرت امام رضا(ع)

کاروان‌هایی که از حجاز به قصد عراق حرکت می‌کردند، چه از راه مکه و چه از راه مدینه، در منزلی به نام «معدن نقره» به یکدیگر می‌رسیدند و از آن جا به یکی از دو مقصد بصره یا کوفه روانه می‌شدند. بیشتر قرائن و شواهدی که وجود دارد نشان می‌دهد که امام از طریق مدینه و معدن نقره راهی بصره شده و بعید به نظر می‌رسد که امام ابتدا به مکه رفته و بعد عازم سفر شده باشد.

یکی از دلایل این است که سفر امام عادی و به دلخواه خودشان نبوده است، بلکه تحت الحفظ بوده و طبیعی است که مأموران مأمون کوتاهترین مسیر را انتخاب کرده باشند تا هر چه سریع‌تر مأموریت خود را به انجام برسانند. بدیهی است با وجود راه مستقیم مدینه به بغداد که 134 فرسنگ بوده، مسیری انتخاب نشده که مسافت آن 355 فرسنگ بوده است.

دلیل دیگری که مورخان نقل کرده‌اند، این است که در سال 200 ه‍ . ق که با سفر امام همزمان می‌شود، شرایط خاصی بر مکه حاکم بوده است. بین طرفداران مأمورن به فرماندهی رجا بن ابی ضحاک، ورقاء، جلودی و هارون بن مسیب از یک سو و مخالفان خلیفه به رهبری محمدبن جعفر، عموی امام رضا(ع) از طرف دیگر جنگ بوده است و مصلحت ایجاد نمی‌کرده که رجاء بن ابی ضحاک، امام رضا(ع) را وارد شهری کند که تا دیروز در آن شهر طرف جنگ بوده است.

و سومین دلیل این است که رجاء بن ابی ضحاک مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام را در طول سفر زیر نظر داشته و برای گزارش به مأمون ارائه کند. در سفرنامه‌ای که او به خلیفه ارائه داد، حتی به جنبه‌های روحی و اخلاقی امام رضا(ع) اشاره شده و تا جایی که ذکرها و دعاهای امام در نمازها هم از قلم نیفتاده است. به همین دلیل بعید به نظر می‌رسد که امام به مکه رفته باشد و ضحاک آن را در سفرنامه خود نقل نکرده باشد.

با وجود این دلایل، بعضی از منابع به خصوص تذکره‌های متأخر، نوشته‌اند که امام رضا(ع) همراه با امام جواد(ع) به مکه هم رفته‌اند. امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام می‌دهد و در پشت مقام ابراهیم(ع) نماز می‌گزارد. حضرت جواد(ع) که آن زمان کودکی هفت ساله بوده است، بعد از طواف به طرف حجرالاسود می‌رود و آنجا به مدت طولانی می‌نشیند. موفق یکی از یاران امام رضا(ع)، به حضرت جواد(ع) می‌گوید: «فدایت شوم! بلند شو تا برویم».

امام جواد(ع) می‌گوید: من فعلاً نمی‌خواهم از اینجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد!

این جمله را که امام جواد(ع) می‌گوید، در صورتش یک دنیا غم و اندوه می‌نشیند. موفق پیش امام رضا(ع) می‌رود و جریان نیامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش می‌دهد. امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعیل می‌روند و می‌فرمایند: «ای فرزند دلبندم! بلند شو تا برویم». امام جواد(ع) می‌گوید: «پدرجان چگونه بلند شوم در حالی که دیدم شما آن‌چنان وداعی با خانه خدا کردید که گویی دیگر بر نخواهید گشت». به هر حال امام(ع) در طول مسیر از «معدن نقره» گذشته، وارد منطقه قادسیه می‌شود. سرزمینی که در عصر خلیفه دوم، محل جنگ بزرگ میان مسلمانان و ایرانیان بود جنگی که سرانجام به پیروزی مسلمانان انجامید.

ابی نصر بزنطی می‌گوید: «در قادسیه خدمت حضرت رضا(ع) رسیدم، امام به من فرمود: اطاقی برای من اجاره کن که دارای دو در باشد، تا مراجعه کنندگان بتوانند به راحتی رفت و آمد کنند.

حضرت رضا(ع) پس از قادسیه به سمت بصره ادامه مسیر داد.

جلوگیری از ورود امام به کوفه

ترسهای مأمون پایان ناپذیر بود. ترس حقارت می‌آورد و حقارت، دسیسه و انتقام. مأمون در کشیدن نقشه‌هایش تا آنجا پیش رفته بود که حتی مسیر سفر امام را از پیش طراحی کرده بود. او به روشنی از شوق شیعیان و علویانی که در کوفه به سر می‌بردند، نسبت به امامشان آگاه بود. به همین خاطر از کاروان امام خواسته بود، بدون اینکه از مناطق شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان عبور کند، با فاصله از آنجا عبور کرده و وارد بصره شود.

برخی نویسندگان مثل یعقوبی و بیهقی، مسیر امام را از طرف بغداد به سوی بصره دانسته‌اند؛ ولی این احتمال خیلی قابل اعتماد نیست. زیرا عبور امام از قادسیه توسط بیشتر نویسندگان قطعی دانسته شد و با این فرض و با توجه به شرایط جغرافیایی، بغداد نمی‌تواند در مسیر قرار گرفته باشد. ثانیاً در نقل بیهقی، از بیعت طاهر ذوالیمینین با امام رضا(ع) در هنگام عبور ایشان از بغداد، ذکر شده است که با توجه به مسأله ولایتعهدی امام در خراسان، درستی این نقل زیر سوال می‌رود. حتی برخی محققان، گذر امام از کوفه را نیز نقل کرده‌اند. سیدمحسن امین عاملی می‌نویسد: «بعضی روایات نشان می‌دهد که امام علی بن موسی الرضا(ع) و همراهان حضرت، از بصره به کوفه آمده‌اند.»

و علامه مجلسی نیز رفتن امام به جانب کوفه را عنوان کرده است. اما شاید مقصود از سفر به بصره و کوفه سفر دیگری باشد که امام قبل از احضار به خراسان داشته‌اند.

ورود امام به قم

برخی بر این باورند که امام رضا(ع) در طول این سفر از طریق اراک یا از راه اصفهان، به قم هم وارد شده‌اند و به منزل شخصی رفته‌اند که این مکان امروز به مدرسه رضویه یا مأموریه شهرت پیدا کرده. اما باید در نظر داشت که مأمون گذر امام را از شهرهای محل تجمع شیعیان ممنوع کرده بود. به همین خاطر حضور پیدا کردن امام در قم، سند محکم ندارد و از طرف دیگر منابع تاریخی هم آن را تأیید نمی‌کند.

محدث قمی با استناد به نقل سیدبن طاووس می‌نویسد: «حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمده و با عبور از نزدیکی کوفه از راه بغداد وارد قم گردید.»

ولی نظریه مشهور این است که امام از اصفهان یا نزدیکی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت داشته است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود، راه معروف عراق تا خراسان را ـ که خودش نیز از همان مسیر سفر کرده است ـ ضمن نقشه‌ای که ضمیمه سفرنامه‌اش است، چنین توصیف می‌کند:

« این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطی عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «کوه مسکیان»، «نایین»، «ده گرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهی می‌شود.

ورود امام به نیشابور

همه تاریخ‌نگاران و محدثان ورود امام به نیشابور را تأیید کرده‌اند. شاید بهتر باشد درباره تاریخچه نیشابور کمی صحبت کنیم. نیشابور شهری است که در سال 23 هجری قمری، معاصر خلیفه دوم توسط ارتش اسلام فتح شد. البته بعضی نیز، فتح آن را رخدادی در سال 31 هجری قمری می‌دانند. نویسنده معجم البلدان می‌نویسد: «نیشابور شهری بزرگ و دارای فضایل بسیاری است. زیرا این شهر خاستگاه فضلا و مرکز علماست و در میان شهرهایی که من گردش کرده‌ام، چونان نیشابور ندیده‌ام.»

نیشابور شهری است که در روزگار قدیم مرکز فرهنگی و علمی بزرگی محسوب می‌شد و بزرگانی از نقاط مختلف دور و نزدیک در آنجا اقامت داشته و به امور علمی و تحقیقاتی مشغول بودند. همچنین حاکم نیشابوری (متولد 405 هجری قمری) در کتاب تاریخ خود حتی از دانشمندان غیر ایرانی که در نیشابور اقامت داشته‌اند، نام برده است و در کتابش از بعضی صحابه و تابعینی یاد کرده که در نیشابور زندگی می‌کردند و به نشر معارف دین می ‌پرداختند.

امام رضا(ع) در سفر به خراسان، وقتی وارد نیشابور می‌شود، مورد استقبال مردم قرار می‌گیرد. مهمترین و معتبرترین گزارشی که از توقف حضرت رضا(ع) در نیشابور ضبط شده، روایت عبدالسلام بن صالح، ابوصلت هروی است که حدیث مشهور و معروف سلسلة الذهب را از امام رضا(ع) در نیشابور نقل می‌کند.

ولایتعهدی امام در خراسان

حضرت رضا (علیه السلام) پس از عبور از نیشابور و چند آبادی دیگر، بالاخره وارد مرو پایتخت مأمون شده و مورد استقبال و تکریم او قرار می‌گیرد. حالا دیگر مأمون خود را به اهدافش نزدیک‌تر احساس می‌کرد و می‌خواست نقشه‌هایش را عملی کند.

او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومتش شده بود، از میان بردارد و برای محکم کردن پایه‌های قدرتش، محیط را امن و آرام کند. مأمون با مشورت وزیر خود، فضل بن سهل، تصمیم گرفت تا دست به نیرنگی سیاسی بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد کند و خودش از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند. چون حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست. یا امام می‌پذیرفت و یا نمی‌پذیرفت و در هر دو حال برای مأمون و خلافت عباسیان پیروزی بود.

اگر می‌پذیرفت، بنابر شرطی که مأمون قرار داده بود، خودش ولایت عهدی امام را برعهده می‌گرفت و همین مطلب باعث می‌شد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقه‌های مسلمانان، مشروعیت پیدا کند. مخصوصاً که برای مأمون آسان بود که در مقام ولایتعهدی، ـ بدون اینکه کسی مطلع شود ـ امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او برسد.

و اگر امام خلافت را نمی‌پذیرفت، ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کرد که در این صورت باز هم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌شد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت، دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن نگه دارد و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد تا هر حرکتی از سوی امام و شیعیانش را سرکوب کند.

همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر، شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

به همین خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (علیه السلام)، در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ندیدم.» و خلافت را به امام رضا (علیه السلام) پیشنهاد داد. امام رضا (علیه السلام) رو به مأمون کرده و گفت: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی.»

مأمون برخواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم کرد.»

وقتی مأمون مأیوس شد گفت: «پس ولایت‌عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.»

این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و ایشان قبول نمی‌کرد و می‌گفت: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد.»

اما مأمون بر این امر پافشاری کرد تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی امام را تهدید به مرگ کرد و امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد.
امام رضا (علیه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند کرده و فرمود: خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار کردند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن، همان‌گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.»

به هر حال، مقام ولایتعهدی به طور رسمی در ماه رمضان سال 201 هجری قمری اعلام شد و مأمون آن را به تمامی آفاق کشور اطلاع داد و به نام نامی حضرت رضا (علیه السلام) سکه زد و دخترش «ام حبیب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباس‌ها و پرچم‌های سیاه را که شعار عباسیان بود، مبدل به سبز کرد. گرچه این قضیه تا حدودی اندوه علویان و شیعیان را تسکین داد، اما خشم عباسیان را برانگیخت و بغداد، مرکز تجمع آنان را متشنج کرد.

در مورد پذیرفتن ولایت‌عهدی از طرف امام، توجه به این مسأله خیلی مهم است که لازم بود امام رضا (علیه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حکومت تزویری مأمون بایستد و سیاست‌های فرهنگی او را در هم شکند. مأمون شخصی بود مثل پدرش هارون، کشور اسلامی آن روز را عرصه تاخت و تاز اندیشه‌های کفرآلود کرده بود و به شدت فرهنگ بیگانه را ترویج می‌کرد. آن‌قدر که شبهات الحادی و افکار کفرآمیز بر سر زبان‌ها افتاده بود. انگیزه مأمون از اینکار این بود که در میان مسلمانان آموزش علوم بشری و عقلی، شایع و رایج شود تا شاید از این طریق خاندان اهل بیت (علیهم السلام) کمتر مورد توجه قرار گیرند. همچنین کمبودهای علمی عباسیان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهایتاً ارکان حکومت عباسیان بیش از پیش تقویت شود.

اما همان‌طور که می‌دانیم امام رضا (علیه السلام) با سیاست مرموز آن در افتاد و از طریق گفتگو و مناظره با متفکران فلسفی و متکلمان درباری، از حقایق دین محافظت کرده و حقانیت خاندان خود را بر همه آشکار کرد.
اباصلت هروی می‌گوید: مأمون ولایتعهدی را به حضرت رضا (علیه السلام) و اگذاشت تا اینکه مردم بگویند: آن حضرت به دنیا روی کرده است و بدین ترتیب آن حضرت از دید مردم بر افتد، ولی چون این کار سبب ازدیاد وجاهت و منزلت امام شد، متکلمان را از شهرها فراخواند تا بلکه یکی از آنان، امام را مغلوب کند. اما در واقع این دانشمندان دیگر از یهود، نصاری، مجوس، صائبین، براهمه، ملحدان و مادیان و حتی برخی از فرقه‌های مسلمانان بودند که مغلوب می‌شدند و اقرار می‌کردند: سوگند به خدا که او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.

مأمون که عرصه را بر خود تنگ می‌دید و بروز نارضایتی و تشنج را در میان عباسیان بغداد حس می‌کرد، تصمیم گرفت که پایتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون برای اینکه در پیش عباسیان و امیران عرب خودش را محبوب کند، «فضل بن سهل» ـ وزیر ایرانی خود ـ را در شهر سرخس کشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد که امام رضا (علیه السلام) را نیز از پای در آورد. به همین خاطر مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس امام را با زهری کشنده مسموم کرد.

دوستداران امام پیکر ایشان را، به روستای سناباد (مشهد فعلی) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشید به خاک سپردند. مشهور است که امام رضا (علیه السلام) در سال 203 هجری قمری، در آخرین روز ماه صفر شهادت یافت.

امام جواد (علیه السلام) در مورد زیارت آرامگاه غریب پدرشان فرموده است:

«ضمنت لمن زار قبر ابی بطوس عارفاً بحقه الجنه علی ا... عزوجل»

ضمانت می‌کنم بهشت را برای کسی که پدرم را در طوس زیارت کند، در حالی که به حق او عارف و آگاه باشد

منابع و مراجع :

علامه مجلسی، بحار الأنوار، 110 جلد، مؤسسة الوفاء بیروت - لبنان، 1404 هجری قمری

ثقة الاسلام کلینی، الکافی، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیة تهران، 1365 هجری شمسی

شیخ طوسی، التهذیب، 10 جلد، دار الکتب الإسلامیه تهران، 1365 هجری شمسی

امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، یک جلد، دار الکتب الإسلامیة تهران

شیخ مفید، الإرشاد، 2 جلد در یک مجلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید قم، 1413 هجری قمری

شیخ مفید، المقنعة، یک جلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید قم، 1413 هجری قمری

قطب الدین راوندی، الدعوات، یک جلد، انتشارات مدرسه امام مهدی (عج) قم، 1407 هجری قمری

علی بن عیسی إربلی، کشف الغمة، 2 جلد، چاپ مکتبة بنی هاشمی تبریز، 1381 هجری قمری

شیخ صدوق، الأمالی، یک جلد، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 هجری شمسی‏

عماد الدین طبری، بشارة المصطفی، یک جلد، چاپ کتابخانه حیدریه نجف، 1383 هجری قمری‏

شیخ صدوق، ثواب الأعمال، یک جلد، انتشارات شریف رضی قم، 1364 هجری شمسی‏

شیخ صدوق، التوحید، یک جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1398 هجری قمری (1357 شمسی)

شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، 2 جلد در یک مجلد، انتشارات جهان، 1378 هجری قمر