روایتی بر سرودن شعر علی ای همای رحمت استاد شهریار

11 Sep 2015
کد خبر : 6721104
تعداد بازدید : 3148

از مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل شده است : شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب ، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و مولا امیرالمؤمنین با جمعی حضور دارند.

از مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل شده است : شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب ، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و مولا امیرالمؤمنین با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید ؛ آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند .
مولا فرمودند: شهریار ما کجاست ؟
 شهریار آمد ، حضرت خطاب به شهریار فرمودند:
 شهریار شعرت را بخوان !
و شهریار این شعر را خواند: 
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا                  
که  به  مـا  ســوا  فـکـندی  هـمـه  سایـه هـمـا را 
ایشان فرمودند : وقتی شعر شهریار تمام شد ، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم که شهریار  کیست؟
 گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی می کند
گفتم : از جانب من اورا دعوت کنید که به قم نزد من بیاید . چند روز بعد ساعت شش صبح شهریار به خانه آیت الله می رسد خادم از او نامش را می پرسد میگوید من  سید محمد بهجت تبریزی مشهور به شهریار از تبریز آمد ه ام پس از کمی تعلل خدام او را می پذیرند ؛ آیت الله پس از دیدن شهریار  می گویند این همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر ( ع ) دیده ام . 
آیت الله می پرسند : این شعر (( علی ای همای رحمت )) را کِی ساخته ای ؟ 
 شهریار با حالت تعجب سؤال می کنند که شما از کجا خبر دارید ! که من این شعر را ساخته ام ؟
 چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام . ولی من فلان شب
 این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم، تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر 
قرار نداده ام !
آنگاه آیت الله سری تکان می دهد ومی گو ید می دانم ولی تو ای:                    "شهریار شعرت را بخوان !"   و او متحیر و حیران می خواند :                                                         وشهریار همان شعر بالا را می خواند.
 مرحوم آیت الله العضمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند : چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند . حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند . بعد فرمودند شهریار ما کجاست ؟ شهریار را بیاورید ! و شما هم آمدید . آن گاه حضرت فرمودند : شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید .
شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم  تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .                                                                    آیت الله مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را دیده ام .                                                      ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل , به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است .
 علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را 
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را 
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین 
به علی شناختم به خدا قسم خدا را 
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند 
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را 
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را 
برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را 
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را 
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را 
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را 
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت 
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان 
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب 
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا