نوزدهم محرم؛ سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه بطرف شام(61 ه.ق)

31 Oct 2015
کد خبر : 6720504
تعداد بازدید : 2867

19محرم یاد آور ستمی دیگر در حق اهل بیت پیامبر است. کاروان اهل بیت 19 محرم از کوفه به سوی شام به راه افتادند و به روایتی در 29 محرم به شام رسیدند. در آن روز یزید در انتظار رسیدن اسیران بود. یزید دستور داد تا شهر شام را آذین بندی کنند و خاندان حسین بن علی(ع) را در کوچه و بازار بگردانند

نوزدهم محرم؛ سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه بطرف شام(61 ه.ق)

 

19محرم یاد آور ستمی دیگر در حق اهل بیت پیامبر است. کاروان اهل بیت 19 محرم از کوفه به سوی شام به راه افتادند و به روایتی در 29 محرم به شام رسیدند. در آن روز یزید در انتظار رسیدن اسیران بود. یزید دستور داد تا شهر شام را آذین بندی کنند و خاندان حسین بن علی(ع) را در کوچه و بازار بگردانند.
کاروان اسیران را سه روز در پشت «دروازه شام» نگه داشتند تا کار جشن کامل شود. آن دروازه، یکی از دروازه های شرقی شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن ختم می شد. در حالی که مردم شهر آراسته و در حال شادی بودند، سر مطهر امام حسین(ع) را که بالای نیزه بود وارد شهر کردند و به دنبال آن، اسیران اهل بیت را به شهر آوردند. مردم به شادمانی و پایکوبی و طبل زنی مشغول بودند. این برنامه، حاصل تلاشهای معاویه بود. او بیش از سی سال در شام حکومت کرد. مردم شام، با تلاشهای معاویه با حضرت علی(ع) و خاندانش دشمنی می ورزیدند و رفتار مردم شام با اسیران کربلا نشان دهنده آن بود. علاوه بر این یزید، برای موجه جلوه دادن کار خود، امام حسین را «شورشی» معرفی کرد و خود را سرکوب کننده شورش ضد حکومت اسلامی می دانست                                           

اسیران را از قسمتهای مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعیت زیادی از مردم برای دیدن اسیران خاندان محمد(ص) در دو طرف بازار صف کشیده بودند. در انتهای بازار «مسجد اُمَوی» قرار داشت و اسیران را از همین مسیر وارد مسجد کردند. فشار جمعیت حرکت را کُند کرده بود. خونبارترین برگهای تاریخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسین(ع) و خاندانش در قیام تاریخی کربلا، همه بیانگر این بود که قیام، برای دین و مبارزه با ستم و کفر است. اهل بیت همواره خود را خاندان و وارثان پیامبر معرفی می کردند و بر این مهم تأکید داشتند، تا پرده های غفلت و خاموشی را کنار بزنند.قصر یزید که آن را «دار الخلافه» می نامیدند، نزدیک مسجد جامع اُمَوی بود. یزید برای اینکه پیروزیش را به رُخ مردم بکشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند و از این رو قصر پر از جمعیت شد.

یزید مجلسی ترتیب داده و اشراف شام را دعوت کرده بود، سپس دستور داد اُسرای اهل بیت را که با طناب و زنجیر آنان را به هم بسته بودند با وضعی توهین آمیز وارد مجلس جشن یزید کردند. حضار به آنها می نگریستند، امام سجاد(ع) روبه روی یزید قرار گرفتند و چند شعر خواندند که بیزاری و نفرت ایشان را از یزید نشان می دهد. آنگاه حضرت به منبر رفتند، نخست سپاس و ستایش خدای به جا آوردند، آنگاه خطبه ای خواندند که قلبها را لرزاند و چشمها را گریاند. بخشی از بیانات آن حضرت این است: «ای مردم به ما شش چیز داده شده و با هفت چیز دیگر بر سایر مردم برتری یافته ایم، به ما علم و بردباری و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را داده اند و سرآمد دگرانیم... هرکسی مرا می شناسد، می شناسد و هر کسی نمی شناسد حسب و نسبم را برایش می گویم... من پسر محمد مصطفایم، من پسر علی مرتضایم، من پسر کسی هستم که در راه احیای لا اله الا ا... مبارزه کرد، من پسر کسی هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید، با دو نیزه نبرد کرد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، به دو قبله نماز آورد، در بدر و حنین جنگید و یک لحظه کفر نورزید، من پسر بهترین مؤمنین و وارث پیامبران کوبنده کافران، سید و سالار مسلمانان و مجاهدین، زینت عابدین، تاج سر گریه گنندگان (از خوف خدا) صبورترین مردم، برترین پیشوا از آل یاسین و از خاندان رسول پروردگار عالمیانم                                            .»
یزید گفت: «ای علی! پدرت با من قطع رحم کرد، حق مرا ندیده گرفت و بر سر منصبم با من جنگید، خدا هم با او چنان کرد که دیدی  »
حضرت در جواب، این آیه را خواند: «اما هر مصیبتی که در زمین یا از ناحیه جانشان به شما برسد، قبل از آن که به صحنه وجود آید، در کتابی ثبت شده است». سپس در ادامه فرمود: »وای بر تو ای یزید! اگر بدانی چه کرده ای و نسبت به پدر و اهل بیت و برادران و عموزادگان من چه گناهی مرتکب شده ای، به کوهها می گریزی و سر بر خاکهای بیابان می گذاری و به حال خود شیون و زاری می کنی، این سزاوار است که سر حسین پسر علی و فاطمه بر دروازه شهرتان نصب شود، در حالی که او ودیعه رسول خداست؟ ای یزید منتظر باش که در روز قیامت قرین ندامت و خواری شوی

                                                                           ».
سر مطهر امام حسین را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد یزید آوردند. یزید در حالی که می خندید با چوب خَیزَران بر لبهای امام زد و با غرور و سرمستی خواند: «بنی هاشم با حکومت بازی می کردند، نه خَبری (از آسمان و غیب) آمده و نه وحی نازل شده است   ...».
یزید آرزو کرد کاش نیاکانش که در جنگ بَدًر کشته شدند زنده بودند و خونخواهی و انتقام او را می دیدند. این جملات، نشان دهنده کفر و کینه یزید به پیامبر خدا(ص) بود.