کریم اهل بیت(ع)؛ 28 صفر سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع)

13 Nov 2017
کد خبر : 6717143
تعداد بازدید : 5273

شهادت جانسوز و مظلومانه کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام را تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم

کریم اهل بیت(ع)

مقدمه

«کریم»، در زبان و فرهنگ اسلامی، نژاد و اصیل1، خوش خوی و خوش روی2، پاکدامن و عفیف،3 جوانمرد و با مروّت، بخشاینده، بلند همّت و بزرگوار، خیرخواه و مهربان، نیکوکار، نیک نفس و نیکونهاد و در یک کلمه، جامع همه ارزشها4 است. و این همه در امام حسن مجتبی علیه السلام گرد آمده بود و به حقیقت، دوست و دشمن به او کریم می گفتند.5 و در میان شیعیان و پیروان اهل بیت به «کریم اهل بیت علیهم السلام » شهره است.

او، نژاده بود و کریم الطرفین و دارای پدر و مادر و اجداد و عموهایی شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بیهقی نقل کرده است:

«معاویه روزی نزد جماعتی از اشراف قریش و مردمانی دیگر، گفت:

«اخبرونی بأکرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛6 به من خبر دهید کدامین انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دایی، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژاده تر و بزرگزاده تر است.»

مالک بن عجلان به سوی حسن بن علی علیهماالسلام اشاره کرد و گفت: او اکرم و اصیل ترین مردم است؛ چه، پدرش علی بن ابیطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، عمویش جعفر طیّار، عمّه اش امّ هانی دختر ابوطالب، دایی اش قاسم فرزند پیامبر، خاله اش زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و جدّه اش خدیجه دختر خویلد است.

مردم ساکت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالک کرد و گفت: آیا دوستی بنی هاشم تو را به سخن باطل واداشت؟

مالک بن عجلان گفت: چیزی جز حقیقت نگفتم و هرکس خرسندی مردم را با ناخرسندی خدا پی جوید، به آرزویش در دنیا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنی هاشم تازه ترین شاخه اند...، آیا چنین نیست ای معاویه!

گفت: به خدا سوگند! چنین است.7

امام حسن علیه السلام کریم الوجه بود و زیبا روی. از جهت منظر، پیکر اخلاق و بزرگواری به رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شبیه تر از او نبود. شیخ مفید در ارشاد می نویسد:

«کان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هیئاة و هدیاً و سؤدداً».8

و نوشته اند: امام حسن علیه السلام دارای رخساره سفید آمیخته به اندکی سرخی، چشمانی سفید، گونه ای هموار؛ محاسنی انبوه، گیسوانی مجعّد و پر، گردنی سیمگون، اندامی متناسب، شانه ای عریض، استخوانی درشت، میانی باریک، قدی میانه نه چندان بلند و نه کوتاه، سمیایی نمکین و چهره ای در شمار زیباترین چهره ها بود. چنان که شاعر سروده:

«هیچ زیبایی و حُسنی به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنکه او را از آن زیبایی بهره ای خاص برد.

پیشانی او در زیر طره ی گیسویش بدان می مانست که ماه تهامی تاجی از شام تاریک بر سر نهاده است.»9

پاکدامن

امام مجتبی علیه السلام زکیّ، پاکدامن، عفیف و پارسا بود. از خشیت خدا، دلش به لرزه می آمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران می گریست. گَرد گناه، شرک و پلیدی ساحت قدسش را نیالود. حضرتش از اهل بیت نبوت و به نصّ آیه تطهیر10، معصوم، پاک و پاکیزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وی بسان یوسف صدّیق، فرشته خوی بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملک کریم»11

و طبیعی بود که زنان، به تعبیر عبداللّه بن زبیر، از او نشکیبند12 و به جهت پیوند نزدیک او با پیامبر و ملاحت و جمال بی مانندش مهرش را در دل بپرورانند.

ولی یوسف خاندان محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، چون ماه کنعان، اندیشه گناه و هوس، ذره ای خاطرش را مشغول نکرد و غباری بر دامن کریمانه اش ننشست. روایت شده:

«امام علیه السلام در حال نماز بود که زنی زیبا روی بر او وارد شد. حضرت نمازش را کوتاه کرد و گفت: آیا نیازی داری؟ گفت: آری. فرمود: آن چیست؟ زن گفت: برخیز؛ من به دیدار تو آمده ام و بی شوهرم.

امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پای می فشرد و امام او را با گریه از خود می راند و می گفت: وای بر تو از من دور شو! و گریه امام بالا گرفت. زن چون چنین دید، به گریه درآمد. امام حسین علیه السلام وارد شد و چون آن صحنه را دید، گریستن گرفت و هرکس که می آمد، او نیز به گریه درمی آمد. زن از خانه برون رفت و مردم نیز خانه را ترک گفتند. امام حسین علیه السلام مدتی به خاطر احترام برادر در این باره چیزی نپرسید.

روزی امام حسن علیه السلام گریان از خواب برخاست و حسین علیه السلام گفت: چرا گریانی؟ فرمود: دوش خوابی دیدم و تا من زنده ام، به کسی باز نگو.

حسین علیه السلام گفت: باشد. فرمود: یوسف را دیدم و به او می نگریستم. چون زیبائیش را دیدم، گریستم. مرا در میان مردم نگریست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدایت، چرا می گریی؟ پس گفتم: یاد آوردم از یوسف و همسر عزیز (مصر) و از آنچه کشیدی از او و ماجراهای زندان و سوختن دل یعقوبِ پیرمرد؛ از این خاطرات گریه ام گرفت و از آن در شگفتم. یوسف گفت: چرا از ماجرای زنی بیابانیِ ابواء شگفت زده نشده ای؟!»

«مجتبی، کریم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انسانی خود را امانتی خدایی می شمرد که پاسداشت آن دیگر شرافتها را پاس می دارد. پستی و لئامت و فرومایگی در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّیت و زبونی در خیالش نمی گنجید. کرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانیده و دنیا در دیدگانش اندک و پست می نمود و آن را به چیزی نمی گرفت. فرزند علی علیه السلام هماره این سفارش پدر را آویزه جان داشت:

«و اکرم نفسک عن کلّ دنیة و ان ساقتک الی الرغائب فانّک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش که به پستی تن دردهی هرچند که تو را به آنچه خواهی، رساند. زیرا تو نمی دانی در برابر آنچه از آبرو و شخصیت در این راه از دست می دهی، چه عوض و بهایی به دست آوری. بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده.»

چه هیچ خیر جای عزّت و کرامت نفس را پر نمی کند و زندگی بدون عزّت نفس و آزادگی، مرگ واقعی است. از این رو امام حسن علیه السلام کرنش در برابر ستمکاران روزگارش را ننگ و ذلّت می شمرد و مرگ انسانیت:

به او گفته شد: در تو بزرگ بینی است. فرمود: لا، بل فیّ عزّة قال اللّه تعالی: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین»14

نه؛ این عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و برای رسول و مؤمنان.»

ابومحمد، کریم بود و به انسانها به دیده کرامت و بزرگی می نگریست، چه او انسان را موجودی کرامتمند دانست «لقد کرّمنا بنی آدم»15 و تلاش می کرد کرامت، بزرگی و عزّت نفس را در آنها تقویت کند و این، رقیب فرعون منشِ او پسر هند بود که با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد می کرد و آنان را کوچک و حقیر می شمرد و برای آنکه مردم از او کورکورانه پیروی کنند، آنان را نخست از خود تهی می ساخت و آنان را در جهالت و پستی نگاه می داشت تا خطری برایش ایجاد نکنند. و با خُرد کردن شخصیتشان، آنان را به صورت ابزاری برای مقاصد شوم خود درآورده تا برایش بجنگند و کورکورانه موانع را از سر راه سلطه اش بردارند. ولی امام حسن علیه السلام مردم را بزرگ می شمرد و سعی می کرد بر آگاهی و دانش آنها بیفزاید و آنان را به کرامت نفس و گوهر نفیس انسانیت خود توجه دهد؛ چه معاویه در دامن حرب، ابوسفیان و هند پرورش یافته بود و حسن علیه السلام در دامان محمد، علی و فاطمه علیهم السلام و پیامبر رفتارش با مردم کریمانه بود؛ زیرا چه او با کرامت ترین مردم بود: « وکان اکرم الناس»16، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیشترین ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا می داشت. در مناسبات اجتماعی با مردم بی پیرایه و بی تکلّف بود، مردم را احترام می کرد و شخصیت می داد. به آنان سلام می کرد و به عیادت مریض می رفت و جنازه را مشایعت می کرد و دعوت بردگان را اجابت می کرد و ذرّه ای تکبّر و اشرافیت در وجودش نبود و امام حسن علیه السلام افزون بر آن که این مکارم اخلاق را در خردسالی از جدّش دیده بود، بزرگتر که شد، از سیرت پیامبر و پدرش علی علیه السلام می پرسید. و در موردی حضرت از چگونگی مجلس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسید. و علی علیه السلام پاسخ داد:

«پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مجلسش بهره هرکس را عطا می کرد و چنان با کرامت با مردم برخورد می کرد که هیچ کس گمان نمی برد از او گرامی تر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حیاء، راستی و امانت بود. در آن قیل و قال نبود. انسانها در مجلس پیامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامی می داشتند و با کوچکتر مهربان بودند... پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هماره خوشرو و خوشخوی و نرم بود و خشن و درشتخو و سبکسر و فحّاش و عیبجو نبود.»17

و کودک، اینها را در خاطر داشت و از سیرت جدّش تجاوز نمی کرد. رفتار امام مجتبی علیه السلام با مردم مهربانانه بود، آنان را کوچک نمی شمرد، عزّت نفس و کرامت آنان را پاس می داشت. به کهنسالان مهربان بود، بدون تحقیر و عیبجویی اشتباهشان را گوشزد می کرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش یکسان بود. امام با آنکه هیچ کس در قدر و منزلت به او نرسید، چنان که «در وقت نشستن کسی به احترام او از برابرش عبور نمی کرد.»18

و اگر در راه از مرکبش پیاده می شد همگان به او تأسّی می کردند و پیاده در رکابش می رفتند.19 و بزرگی چون: ابن عباس برایش رکاب می گرفت.20 ولی او با فرودستان مهربانانه می نشست. با آنان غذا می خورد. ابن شهرآشوب از کتاب فنون نقل کرده:

«روزی حسن علیه السلام بر گروهی مستمند گذشت و آنان پاره های نان را بر زمین نهاده و خود روی زمین نشسته بودند و می خوردند. چون او را دیدند، گفتند: ای پسر دختر رسول خدا! بیا با ما هم غذا شو. بی درنگ از مرکب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متکبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به میهمانی خود دعوت کرد. بدانان غذا و پوشاک داد.21

صلح برای پاسداری از کرامت مؤمنان

صلح امام حسن علیه السلام با معاویه، برای حراست از کرامت، عزّت و حُرمت خون مؤمنان بود نه تسلیم و سازش و زبون کردن آنان. و به تعبیر رهبر معظّم انقلاب «این صلح، پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ بود.»22 و مایه برکت و صیانت جامعه علوی از نابودی. برخی از دوستان نادان، جاهلانه امام را به خوارنمودن مؤمنان متهم داشتند و سلیمان بن صُرَد که در جریان صلح در کوفه نبود، نزد حسن بن علی علیهماالسلام آمد و گفت: «سلام برتو ای خوارکننده مؤمنین!»

و امام پاسخ داد:

«اگر من در امر دنیا سختکوش و برای رسیدن به آن، در تلاش و زحمت می بودم، معاویه کسی نبود که از من نیرومندتر و نستوه تر باشد و من نیز جز اینکه اکنون می بینید، رأی و نظری می داشتم».23

چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگی دنیا تن به صلح نداد، که او چونان علی علیه السلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناک ترین نبردهای جمل، صفّین و نهروان دوش به دوش پدرش علی علیه السلام در معرکه فرو می رفت و نبرد می کرد. صلح او به خاطر ترس از نابودی اسلام و جامعه علوی بود؛ زیرا چه سپاهیانش اندک بودند و سستی، نفاق، ناهمگونی و دودسته گی آنان را در معرض پاشیدگی قرار داده بود و دشمنش معاویه از هیچ جنایت رویگردان نبود و ریشه کن کردن حزب علوی و یکسره کردن کار را، در سر داشت و از رادمردترین و همگون ترین سربازان برخوردار بود. امام علیه السلام میان دو خطر قرار داشت: فاجعه شکست همراه با ذلّت و خواری و یا از دست دادن حکومت. و امام دومی را برگزید و از این رو به سلیمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پی دنیا بودم، معاویه زیرکتر از من نبود. ولی من در پی پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از این ترسیدم که در روز قیامت هفتاد هزار یا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهی کنند که برای چه خون آنان ریخته شده است».24

چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقیة السیفِ وفاداران علی علیه السلام کشته خواهند شد و فرجام کار نیز با تسلیم بدون قید و شرط در برابر معاویه، ولید و فسّاق بنی امیه و بنی مروان رقم خواهد خورد و عزّت، کرامت و شرافت مؤمنان پایمال منافقین خواهد شد. ولی امام به تبعیت از جدّش در ماجرای «صلح حدیبیّه»، شرایطی را برای صلح پیش روی دشمن نهاد که اگر او را پاس می داشت، خون، جان، مال و کرامت شیعیان علی علیه السلام حفظ می شد و نیروها برای فرصتی دیگر باقی می ماندند. و اگر معاویه آن را می شکست، فتنه ای را که در جامعه ایجاد شده بود و معاویه خود را به خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و کاتب وحی و قرآن و سنّت شهره کرده بود، می شکست و چنین شد. معاویه با زیر پا نهادن شرایط صلح و گفتن این جمله «من برای نماز و روزه با شما نجنگیدم و بدین خاطر به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانی کنم... و اکنون هر عهدی که با کسی بسته ام، زیر این دو پای من است.»25 نقاب اسلام گرایی را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونین و افتخارآفرین کربلا باز کرد:

«ماجرای حسین علیه السلام در کربلا به سال 61 هجری، قوی ترین تیری بود که امام حسن علیه السلام در کمان نهاده و به دست برادرش حسین علیه السلام سپرد تا دشمن مشترک خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن علیه السلام پس از گذشت مدتی کمتر از یک قرن، در چهره حریف فاتح و غالبی نمودار شد که رقیب خود را در تاریخ شکست داده است. گامهایی موفق، سیاستی متصائد و پیشتاز، در عین آرامش و فروتنی و استتار و در زیر پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستی. مگر عظمت جز این، چیز دیگری است؟»26

گذشت و بردباری

انسان کریم، بردبار و حلیم است، و امام مجتبی علیه السلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر کژ اندیشان و معاندانی چون فسّاق بنی امیه چونان کوه می ایستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمی کرد و خطرهای راه را به جان می خرید. حضرت ملحق کردن زیاد بن ابیه زنازاده را توسط معاویه به پدرش ابوسفیان، نپذیرفت و از شمشیر خونریز زیاد، هراسی به دل راه نداد:

«سعید بن ابی سرح از شیعیان علی علیه السلام بود. چون زیاد به کوفه آمد، وی را طلب کرد و او را ترساند. سعید به امام حسن علیه السلام پناه آورد. زیاد برادران، فرزندان و همسرش را زندانی کرد، اموالش را مصادره و خانه اش را خراب کرد. امام نامه ای به زیاد نوشت و خواستار آزادی زندانیان خاندان سعید و ردّ اموال و بنای خانه اش گردید و زیاد، پاسخی تند و تهدیدآمیز به امام داد و چون نامه زیاد به امام رسید، در نامه دوم به او نوشت:

«من الحسن بن فاطمة الی زیاد بن سمیّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زیاد فرزند سمیه! اما بعد، همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعی) است و سهمِ زناکار سنگ است.»

ماجرای مناظره امام حسن و پاسخهای دندان شکن حضرت به عمرو بن عاص و ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان و مغیرة بن شعبه، مشهور است.28 ولی حضرت در برابر خطای نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، که روی از تعصّب کور و جهالت نادانان به او رسیده بود، مهربانانه و کریمانه در می گذشت و این آیه فرا روی او بود:

«... والذین لایشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... کسانی هستند که شهادت به باطل نمی دهند. و هنگامی که با لغو و بیهودگی رو به رو می شوند، بزرگوارانه از آن می گذرند.

ماجرای برخورد امام حسن علیه السلام با پیرمرد شامی که تحت تأثیر تبلیغات گمراه کننده بنی امیه علیه بنی هاشم، به امام حسن علیه السلام دشنام می داد نمونه ای از بردباری حضرت و برای ما در بردارنده درسهای بزرگ است. مبرّد در کامل از مردی از اهل شام نقل کرده است:

«وارد مدینه شدم، دیدم مردی سوار استری است که در نیکوروئی و آرامش و لباس و مرکب، از او بهتر نبود. دلم به سوی او متوجه شد. از دیگران در باره اش پرسیدم. به من گفته شد: این، حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است. سینه ام از بغض و حسد علی آکنده شد که چنین فرزندی دارد. به سوی او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابی طالب هستی؟ گفت: من فرزندِ فرزند اویم.

پس به او و پدرش دشنام ها دادم. چون سخنم به پایان رسید، گفت: گمان می برم غریبی؟

گفتم: آری.

گفت: به نزد ما بیا. اگر نیازمند منزل هستی، به تو جا می دهیم و اگر محتاج باشی، کمکت می کنیم و اگر مشکلی داری، آن را می گشائیم.

از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روی زمین کسی محبوب تر از او نزد من نبود.»30

امام، مالک نفس خود بود و خوشنودی و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونی خود غلبه می کرد و با کرامت با حوادث و ماجراها برخورد می کرد:

«انه سئل عن الحلم، فقال: هو کظم الغیظ و ملک النفس؛31 از امام از معنای حلم پرسیدند، فرمود: بردباری، فرو بردن خشم است و حکومت برنفس.»

گذشت کریمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود که دشمنان نیز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حکم در نبرد جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از او نزد امیرمؤمنان علیه السلام شفاعت کردند و حضرت او را رها کرد.32

مروان که به پیمان شکنی معروف بود، دست از دشمنی برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن علیه السلام بر فراز منبر در حضور امام به علی علیه السلام بدگویی می کرد و کریم اهل بیت برای پاسداشت آرامش و پیشگیری از درگیری، سکوت کرده و خشم خود را فرو می برد.

سیوطی گزارش کرده است: «پس از مرگ حسن بن علی علیهماالسلام مروان در تشییع جنازه امام می گریست. حسین علیه السلام به او گفت: آیا بر او می گریی؟ و تو دل او را خون کردی و چه بسیار جرعه های غصه و اندوه به او چشاندی! مروان گفت: من این کارها را نسبت به کسی می کردم که از این کوه بردبارتر بود.»33

و توصیه امام حسن علیه السلام به امام حسین علیه السلام در باره گذشت از همسرش جعده، که او را به نقشه معاویه زهر داده بود، عالی ترین نمونه کرامت و گذشت حضرت می باشد.34

او می فرمود که سخی، ایمان به روز واپسین دارد و از داده های خداوند برای خود در آنجا ذخیره می سازد؛ ولی بخیل، چون باور به سرای واپسین ندارد، عطایای خود را تلف می شمارد:

«و سئل عن البخل، فقال: هو ان یری الرجل ما انفقه تلفا و ما امسکه شرفاً؛35 از معنای بخل پرسیدند، حضرت فرمود: بخل آن است که مرد انفاق خود را تلف و تباهی بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارایی.»

به امام مجتبی علیه السلام گفته شد: چرا شما هرگز نیازمند را نا امید نمی کنید گرچه سوار بر شتر باشید؟

فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدایم و می خواهم خداوند مرا محروم نکند و شرم دارم که با چنین امیدواری، سائلان را ناامید کنم. خداوندی که به من نعمت سرشار عنایت می کند و دوست دارد که من هم بی دریغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دریغ دارم، او نیز عنایتش را از من کوتاه کند.

آن گاه امام حسن علیه السلام این شعر را خواند:

اذا ما اتانی سائل قلت مرحباً

بمن فضله فرض علیّ معجّل

و من فضله فضل علی کل فاضل

و افضل ایام الفتی حین یُساُلُ36

 

بر او بر من واجب است و از آن جهت که او سبب برکت بر من شده، بر من برتری دارد. و نیکوترین روزهای جوانمردان روزی است که از آنان کمک بطلند.

مورّخان از سخاوتهای امام، داستانها گفته اند و دوست و دشمن از عطایای حضرت خاطره ها نوشته اند و این دهشها نام امام را به «کریم اهل بیت علیهم السلام » شهره کرده است. از جمله، مدائنی روایت کرده است:

«حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حجّ می رفتند. توشه و پول آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیر زنی در آن زندگی می کرد. از او آب طلبیدند. گفت: این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غدا خواستند. گفت: همین گوسفند را داریم؛ بکشید و بخورید. یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند. سپس همان جا خوابیدند. هنگام رفتن، به پیر زن گفتند: ما از قریشیم، به حجّ می رویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد. و رفتند.

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمی ناشناس می کشی؛ آنگاه می گویی از قریش بودند!

روزگاری گذشت و کار بر پیر زن سخت شد. از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن علی علیهماالسلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا می شناسی؟ گفت: نه. گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزارگوسفند و هزار دینار به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسین بن علی علیهماالسلام فرستاد؛ آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد؛ او نیز عطایی همانند آنان به او داد».37

«روزی غلام سیاهی را دید که گرده نانی در پیش نهاده، یک لقمه می خورد و یک لقمه به سگی که آنجاست، می دهد. از او پرسید: چه چیز تو را به اینکار وا می دارد؟ گفت: شرم می کنم که خودم بخورم و به او ندهم. حسن علیه السلام به او فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم...

و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید؛ باغی را هم که در آن زندگی می کرد، خریده، سپس غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید».38

پاسداشت مرزهای سخاوت

سخاوت و دهشهای امام در مرز قرآن و سنّت انجام می گرفت و از آن تجاوز نمی کرد. در روزگار خلافت و یا سرپرستی صدقات امیرمؤمنان علیه السلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرایط ویژه خود، با حساب و کتاب به صاحبان آن رد می کرد.

بخششهای امام در دوره مدینه، از دارائیهای شخصی خویش نیز جهت کسب خرسندی خداوند بود.

چند ویژگی از بخششهای امام

1. دهشهای امام برای خدا بود. بی مزد و منّت می بخشید. بخشش خود را هیچگاه به یاد نمی آورد و انتظار سپاس و تشکر نیز از گیرندگان نداشت. خدا محوری، اساس و کارهای نیک او بود. از این رو گفته اند: «او سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و در دو نوبت برای خدا از تمام اموالش گذشت.»39

2. امام به کرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروی مردم را بیش از داده های خود می شمرد. درماندگان را صاحب اصلی آن می دانست و کرم و بخشش پیش از پرسش، معنی می کرد:

«والکرم العطیة قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فی المحل؛40 کرم، عبارت است از بخشش پیش از پرسیدن، نیکی از روی میل و اطعام به جا.»

امام چه بسیار پیش از پرسشِ نیازمند می بخشید و یا به نیازمند می گفت که حاجت خود را بنویسد. و یا در هراس از شرمندگی نیازمند، از او روی پنهان می ساخت. بیهقی در المحاسن روایت کرده:

«مردی حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نیاز خود را بنویس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواسته اش به او بخشید. یکی از حاضرین گفت: این نامه او چقدر پربرکت بود ای پسر رسول خدا! فرمود: برکت آن برای ما بیشتر بود. زیرا ما را از اهل نیکی ساخت. مگر نمی دانی که «نیکی» آن است که بی خواهش به کسی چیزی دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهای ناچیزی است در برابر آبروی او. شاید پرسنده شبی را با اضطراب و میان بیم و امید به سر برده و نمی دانسته که آیا در برابر بیان حاجتش دست ردّ به سینه او خواهی زد یا شادیِ پذیرش به او خواهی بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواسته اش به او ببخشی، در برابر آبرویی که نزد تو ریخته، بهای اندکی به او داده ای».41

«عربی نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم، به او بدهید. بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادی که حاجتم را بگویم و مدیحه ای در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعاری انشاء کرد بدین مضمون:

بیم فرو ریختن آبروی آن کس که از ما چیزی طلب می کند، ما را وا می دارد که پیش از خواهش او بدو ببخشیم».42

«مردی نزد امام حسن علیه السلام اظهار فقر و پریشانی کرد و در این باره شعری سرود. امام حسن علیه السلام خزانه دار خویش را طلبید و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟

گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده و من از او خجالت می کشم. خازن گفت: دیگر چیزی از برای نفقه باقی نماند! فرمود: آن را به فقیر بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران می کند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبید و از او عذر خواهی نمود و فرمود: ما حقّ تو را ندادیم. و لکن به قدر آنچه بود، دادیم. و حضرت شعرهایی را در پاسخ سروده های مرد فرمود.43

3. دخل و خرج امام روی برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذیر در کار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادی ورود درآمد خویش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.

«ابوهاشم قتاد گوید: من از بصره برای حسن علیه السلام کالا می آوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه می کرد. و چه بسا من از مجلس بر نمی خواستم که همه را می بخشید و می فرمود که پدرم به من گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛44 فریب خورده (در معامله) نه ستایش می شود و نه اجر می برد.»

بخششهای امام مصداق «انفاق» بود و انفاق یعنی پرکردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هدایای او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعی تعلّق می گرفت. از این امام در جواب پرسش از مفهوم کردم. بخشش و اطعام به جا را کرم شمرد: «والکرم... والاطعام فی المحل».

سیره عملی امام، گواه این نکته است:

«روزی مردی از امام حسن علیه السلام درخواست کمک کرد. حضرت به او گفت:

«ان المسألة لاتصلح الاّ فی عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نیاز و درخواست کمک جز در سه مورد شایسته نیست: فقری که آدمی را زمینگیر کند، فشار وحشتناک و شکننده و بدهی سنگین و ناگوار (مانند دید).»

مرد گفت: سؤالم به خاطر یکی از این سه موضوع است.

امام صد دینار به او بخشید. مرد نیاز را نزد حسین علیه السلام برد و امام پس از کاوش از علت درخواست کمک، به او 99 دینار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست کمک کرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دینار داد.

مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسین رفتم. ماجرا را بازگو کرد.

عبداللّه گفت: وای برتو! مرا با آن دو مقایسه می کنی؟ آنان چهره های درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».45

در مورد دیگر نیز امام حسن علیه السلام پس از کاوش از انگیزه تقاضای نیازمند، به او پنجاه دینار بخشید.46

ادای دین آبرومندان، یکی از موارد احسان امام بود. بیهقی نوشته است:

«حسن بن علی علیهماالسلام یکی از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زید (صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) نزد او آمد.

اسامه می گفت: وای بر رنجها و اندوه من!

امام گفت: پسر عمو! چه چیز دل تو را به درد آورده است؟

گفت: پسر پیامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهی برای ادای آن نیست.

حضرت گفت: ادای دین تو، بر عهده من.

اسامه گفت: خداوند تو را در مسئولیت خود کمک کند. خداوند می داند رسالت و نبوّت خود را در کجا قرار دهد».47

4. اگر در نزد امام چیزی نبود که به نیازمند بپردازد، با زبانی خوش و کریمانه، او را خوشنود می ساخت و ظریفانه، آبروی او را نگه می داشت. او رفتار جدّش با نیازمندان را از نزدیک دیده بود و آن را برای مردم باز می گفت:

« کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم اذا سأله احد حاجة لم یردّه الا بها و یمیسود من القول؛48 پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هماره وقتی کسی از او حاجتی می خواست، کمک خود را با گفتار خوش همراه می کرد.»

و امام حسن علیه السلام نیز با نیازمندان رویه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را می پیمود.

«مردی از امام چیزی درخواست کرد که در توانایی حضرت نبود. به او گفت: اگر توان ادای خواسته تو را داشتیم، بهره و سود ما بیشتر از تو بود و می بایست از تو تشکر می کردیم. پس اینک که از تشکر و سپاس از تو محروم شدیم، ما را از عذری که برایمان در نظر می گیری، محروم مکن».49

پی نوشت ها:
1. النهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، ج 4، ص 168.
2. مجمع البیان، ابوعلی طبرسی، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمکتبة الحیاة.
3. النهایة، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسیط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزی، ج 1، ص 280.
4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.
5. النهایة، ج 4، ص 167؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 226، دارصادر. حدیث (مکارم الاخلاق عشر).
6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 226.
7. الامام المجتبی، ابومحمدالحسن بن علی(ع)، عن کتب اهل السنّه، حسن مصطفوی، ص 18، چاپ علمیه، قم.
8. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شیخ مفید، ج 11، کنگره هزاره شیخ.
9. کشف الغمه، علامه ابی الحسن اربلی، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شیخ راضی آل یاسین، ترجمه سید علی خامنه ای، ص 39، مؤسسه انتشاراتی آسیا.
10. احزاب/ 33. 11. یوسف / 31.
12. البدایة و النهایة، ابن اثیر، ج 8، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.
17. سیره ابن کثیر، ج 2، ص 612.
18. معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
19. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.
20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.
21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.
22. فی رحاب ائمه اهل البیت(ع)، علامه سید محسن امین، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.
23. صلح امام حسن(ع)، پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید علی خامنه ای.
24. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، باقرشریف القرشی، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.
25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 16، دارالفکر (4 جلدی).
26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.
27. فی رحاب ائمه اهل البیت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. کامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 73.
33. تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص 73؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفکر.
34. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج 2، ص 473.
35. کشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقایق پنهان، احمد زمانی، ص 419، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
37. فی رحاب ائمه اهل البیت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214، مطبعه روضة الشام، (7 جلدی)؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 6، ص 34، دارالکتب العلمیه.
39 و 40. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهل بیت(ع)، قم.
41. الامام المجتبی(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بیهقی، ص 55، بیروت.
42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 16.
43. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 272 با (تلخیص)، جاویدان.
44. الامام المجتبی(ع)، ص 242، به نقل از تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214.
45. عیون الاخبار، ابن قتیبه دینوری، ج 3، ص 141، دارالکتاب العربی.
46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
47. الامام المجتبی(ع)، ص 88.
48. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 227.
49. الامام المجتبی(ع)، ص 248.