بیست و چهارم آبام ماه؛ سالروز بزرگداشت آیت الله علامه سید محمد حسن طباطبایی

13 Nov 2015
کد خبر : 6720383
تعداد بازدید : 3286

همواره در طول اطوار تاریخ، مردانی از تبار پاک پیامبران موجب فروغ زمان و زمین خویش گشته و به عنوان راویان حدیث معصومان (ع)، روشنی بخش عصر خویش شدند در میان گنجینه ها و مفاخر شیعه، شخصیت کهکشان وار، حضرت علامه آیت الله سید محمد حسین طباطبائی (ره) به قرن معاصر شرف بخشیده و کرسی علم و فرزانگی ایشان در حکمت، فلسفه، عرفان، تفسیر و... مهد پرورش استثنائی ترین چهره های علم و تقوا گردید

بیست و چهارم آبام ماه؛ سالروز بزرگداشت آیت الله علامه سید محمد حسن طباطبایی

همواره در طول اطوار تاریخ، مردانی از تبار پاک پیامبران موجب فروغ زمان و زمین خویش گشته و به عنوان راویان حدیث معصومان (ع)، روشنی بخش عصر خویش شدند                           در میان گنجینه ها و مفاخر شیعه، شخصیت کهکشان وار، حضرت علامه آیت الله سید محمد حسین طباطبائی (ره) به قرن معاصر شرف بخشیده و کرسی علم و فرزانگی ایشان در حکمت، فلسفه، عرفان، تفسیر و... مهد پرورش استثنائی ترین چهره های علم و تقوا گردید                           اینک به بزرگداشت آن مفسر و فیلسوف عالی مقدار مشرق زمین می رسیم، انوار تابناکش را از شعاع اندیشه شاگرد و خلف راستینش؛ علامه فرزانه و حکیم متاله حضرت آیت الله جوادی آملی (دام ظله) کند و کاو می نمائیم؛ استاد ارجمندی که به اذعان بسیاری از شاگردان علامه طباطبائی، شبیه ترین تربیت یافتگان در سیره علمی و عملی به استاد خویش می باشند .

ضرورت کند وکاو در قرآن

بحث پیرامون شخصیت والای حضرت علامه آیت الله حاج آیت الله سید محمد حسین طباطبائی (قدس سره) جز در پیرامون قرآن کریم و عترت طاهرین (ع) ممکن نیست. زیرا شخصیت حقیقی انسان کامل راهمان علوم و معارف قرآن و عترت و عمل به احکام این دو وزنه وزین تشکیل می دهد. اگر ما قرآن و عترت طاهرین (علیهم الصلاه) را خوب شناختیم، کسانی که عمری در خدمت این دو وزنه وزین بودند، شناخته می شوند.
درباره قرآن کریم اینچنین از رسول گرامی (ص) رسیده است که: من اراد العلم فالیثور القرآن. اگر کسی بخواهد به حقیقت علم بار یابد، باید درباره قرآن کریم کند و کاو کند. تثویر قرآن، ایجاد ثوره و شکوفایی و شورش درک درباره فرهنگ قرآن، این زمینه نیل به عالی ترین علم است. و باز در حدیث دیگر اینچنین رسیده است که: اثیروا فی القرآن فان فیه علم الاولین والاخرین (1). اثاره کنید، کند و کاو کنید، بشورانید، شکوفا کنید قلوب و مغزهای خود را با علوم قرآنی، زیرا در قرآن، علم اولین و آخرین آمده است                                                                            این حدیث مرسل هم در لسان العرب و هم بخشی از آن در مجمع البحرین مرحوم طریحی آمده است. و هم بیش از آن و پیش از آن در نهایه ابن اثیر آمده و هم در کنز العمال و هم در قوت القلوب ابوطالب مکی و هم در بحث های پایانی شرح اصول کافی و مفاتیح الغیب مرحوم صدرالمتألهین آمده است و بعد در سخنان شاگردان ایشان؛ مرحوم فیض در المهجه البیضاء آمده است. چه در کتاب های عرفانی، چه در کتاب های اخلاقی،چه در کتاب های لغوی و احیاناً در کتاب های روائی این دو حدیث ذکر شده است که من أراد فالیثور القرآن و هم چنین اثیروا القرآن فان فیه العلم الاولین والاخرین                                                                         
اثاره کردن همان است که وجود مبارک امیرالمومنین (ع) در وصف انبیای الهی اینچنین فرموده است که: یثیروا لهم دفائن العقول (2). انبیاء (ع) برای اهداف فراوانی آمدند که یکی از برجسته ترین اهداف و رسالت های آنها برانگیختن گنجینه های دلهای مردم است. دفینه های عقلی، دفینه های فطری را اینها اثاره می کنند و شکوفا می کنند. ثوره و انقلاب فکری و فرهنگی ایجاد می کنند. اگر کسی عمری را در خدمت قرآن کریم به سر برد، علوم اولین و آخرین در کنار سفره ای که این مرد بزرگوار در کنار آن سفره آرمیده است.
مرحوم علامه طباطبائی جزو نوادر کسانی بود که عمری را در کنار مائده و مأدبه قرآن کریم گذراند. قهراً به نوبه خود روح و ریحانه از علوم اولین و آخرین درک کرده است. البته هر کسی به اندازه هستی خود از آن علوم طرفی می بندد. سالت اودیه بقدرها (3) و امام معصوم و اهل بیت که از همه حقائق قرآنی باخبرند. آنها می توانند باقر علوم اولین و آخرین باشند. و اما دیگران هرگز به این مقام منیع بار نمی یابند.
از وجود مبارک امیرالمؤمنین (ع) سؤال کردند: آیا چیزی از وحی نزد شما هست یا نه؟ فرمود: نه، مگر اینکه ذات أقدس اله فهم تازه ای از قرآن کریم به بنده ای عطا کند؛                                مرحوم استاد علامه طباطبایی در تفسیر المیزان این حدیث نورانی را نقل می کند، بعد می فرمایند: این از غرر روایات و احادیث ماست. پیام این حدیث آن است که اهل بیت(ع) هر معنای ابتکاری را که از خود ارائه کرده اند، در کنار سفره قرآن قرار داشتند و از آن جا طرفی بستند. و این هم از راه وحی و الهام نصیب اهل بیت عصمت و طهارت و به آنها وحی شده است. به آنها الهام شده که چنین مطلبی در قرآن تعبیه شد و ذخیره ای در قرآن پیش بینی شد                                                                     
مطلب بعدی که مرحوم علامه طباطبایی در خدمت قرآن قرار داشتند و از قرآن مدد گرفته اند، این است که؛ نظر شریفشان این است که: قرآن کریم، ذات أقدس اله را بین الرشد می داند. بحثی درباره اصل اثبات ذات أقدس اله نمی کند. می گوید: قرآن کریم خدا را غنی عن الاثبات می داند. لذا هیچ جا سخن از اثبات هویت مطلق نیست. حتی آن آیاتی که سخن از اثبات خالق است، ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون(4)، آن آیات درباره اثبات خالق است که خالقیت، اسمی از اسمای حسنای آن هویت مطلقه است. وگرنه اصل هویت مطلق و اصل ذات، مفروغ عنه است. به هیچ وجه قابل اثبات نیست، چه این که به هیچ وجه قابل انکار هم نیست.
در تأیید بیان شریف مرحوم علامه طباطبایی (قدس سره) می شود آن حدیث نورانی را که مرحوم کلینی(رض) در کتاب قیم کافی آورد، نقل کرد. آن روایت این است که از معصوم (سلام الله علیه) نقل کرد: معروف عند کل جاهل. خداوند نه تنها عارف بکل مجهول، بلکه معروف عند کل جاهل(5). خدا پیش هر بنده خدانشناسی معروف است. خداوند پیش هر ملحدی معروف است. خداوند پیش هر کافر و مشرکی معروف است. هیچ کس نیست که خدا را نشناسد، و بتواند انکار کند. زیرا خدا حق محض است و حقیقت صرف، انکارپذیر نیست. روی این بیان هیچ برهانی در اول تا آخر المیزان اقامه نمی کنند برای اثبات هویت مطلق، مگر به عنوان تبع. زیرا می گویند: قرآن کریم اصل ذات را مفروق می داند. و درباره اسماء و صفات او سخن می گوید.
مطلب دیگری که علامه طباطبایی(رض) غواصانه وارد دریای قرآن و عترت شدند و ماهرانه گوهرهایی را از درون این دریا برآوردند، این است که قرآن حقوق انسانیت را تفسیر، تبیین، تشریح و تعلیم می کند؛ همان طوری که دیگر فرهنگ ها حقوق انسانی را تدوین کرده اند. منتها محور اصلی حقوق بشر در نزد بشر حیات و زندگی است. لکن حقوق اصلی بشر در نزد وحی الهی، حق توحید است. یعنی قرآن آن اصلی ترین حق جامعه را حق توحید می داند. فردی که موحد نیست، حیات ندارد. جامعه ملحد بی روح است و مرده است. ولی کتاب های بشری که درباره تدوین قوانین بشر سخن می گوید، مهم ترین حق را حق حیات می داند. سائر حقوق از قبیل عدل و مواسات و مساوات و حریت و مانند آن را زیر مجموعه حق زندگی می داند. ولی قرآن کریم طبق استنباط علامه طباطبایی(رض) حق اصلی جامعه بشری راحق توحید می داند. و سائر عقاید و اخلاق و بحث های فقهی و اخلاقی و حقوقی را زیر مجموعه حق توحید معرفی می کند. بر همین روال تفسیر المیزان را ادامه می دهند.

علامه طباطبایی غواص دریای قرآن

بنابراین اولین گامی که علامه برداشتند این بود که در دریای قرآن غواص شدند. غوص کردند، نه غرق شدند. عده ای وارد دریا شدند، غرق شدند و خبری از آنها نمانده است. یا چیزی نفهمیدند، یا گمراه شدند، یا اگر چیزی فهمیدند و راهی را طی کردند، نصیب خودشان شد. فرق غواص و غریق این است که غریق به دریا می رود و چیزی از دریا نصیب او نمی شود و اما غواص وارد دریا می شود، از دریا طرفی می بندد و برای دیگران ره آورد فراوانی دارد. علامه طباطبایی از نوادر مفسرانی بود که غواصانه وارد دریای قرآن شد، ماهرانه گوهرشناسی کرد و قادرانه گوهرها را عرضه کرد و برای دیگران ره آورد فراوانی آورد.
چون همواره قرآن را با عترت طاهرین هماهنگ می دید و هماهنگ تفسیر می کرد. و انس با این تفسیر نشان می دهد که علامه طباطبایی در هنگام معنا کردن آیات، روایات را در نظر داشتند. زیرا در بحث های تفسیری یکی از محتملاتی که با روایات مطابق است ذکر می کنند، بعد می گویند: کما سیجیء. وقتی به بحث روائی رسیدند؛ بحث کوتاهی دارند، می گویند: کما تقدم. یعنی در بحث تفسیری روایات را ملحوظ داشتند. در بحث روائی قرآن را اصل قرار می دادند که این روایات باید بر قرآن کریم عرضه بشود.

الفاظ قرآنی، مجاز یا حقیقت

مطلب بعدی که از ویژگی های علامه طباطبایی بود؛ البته ممکن بود این حرف را دیگران هم گفته باشند، اما نتوانستند خوب از عهده اش برآیند. یا او را مستدل کنند، یا در زمینه چنین سخنی مستقیم باشند، این است: که آیا این الفاظی که در قرآن کریم آمده به عنوان نور و ظلمت، حیات و ممات، این معنای تشبیهی و کنائی و استعاره ای است یا معنای حقیقی؟ یعنی اینکه قرآن کریم مؤمن را دارای نور می داند و دارای حیات، کافر را مظلم می داند و او را در ظلمت فرو رفته می داند و مرده می داند، آیا این حرف ها مجاز است یا حقیقت؟ دو نظر را ایشان ذکر می کنند، بعد می فرمایند: اینها افراط و تفریط است. یک نظر آن است که اینگونه الفاظ؛ معانی تشبیهی، استعاره ای و کنایه ای شان مراد است                                           
یعنی اگر در آیه الکرسی آمده است: الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات(6)؛ این ظلمت و نور تشبیه است. یعنی ایمان را تشبیه به نور کردند، کفر را تشبیه به ظلمت کردند، علم و استدلال و برهان را تشبیه به نور کردند، جهل و طغیان و مانند آن را تشبیه به ظلمت کردند. زیرا همانطوری که نور، راه را نشان می دهد و انسان را نجات می دهد، اینگونه از علوم و معارف راه را نشان می دهند و انسان را از جهنم نجات می دهند. و همانطوری که در ظلمت و تاریکی و تیرگی سقوط هست، در کفر و جهل و شرک و الحاد هم سقوط هست. این تشبیه است، نه تحقیق. گروه دیگر می گویند به اینکه: این الفاظ معانی دارد، ولی ما دسترسی به آن معانی نداریم و علمش را به اهلش واگذار می کنیم. این فوق طاقت بشر و عقل اوست                                                                                مرحوم علامه می فرمایند: اینها افراط و تفریط است. ما باید در دو مرحله کاملا راه را طی کنیم. مرحله اول اینکه در قبال این الفاظ، یک معانی و حقائقی هست. یعنی اینکه خدا فرمود: مؤمنین دارای نورند، حقیقت است. کفار دارای ظلمت اند، حقیقت است. اینکه فرمود: مؤمنین زنده اند، حقیقت است. اینکه فرمود: کفار مرده اند، حقیقت است. فرمود به اینکه: لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین(7). در این آیه سوره مبارکه یاسین، خدا کافر را در مقابل زنده قرار داد و زنده را در مقابل کافر. نفرمود: یک عده کافر! فرمود: یک عده زنده اند، یک عده کافر. آنها که زنده اند، وحی الهی در آنها اثر می گذارد. آنها که کافرند، وحی الهی در آنها اثر نمی گذارد. این تقابل نشان می دهد که مؤمن زنده است و کافر مرده. پس حیات و ممات، نور و ظلمت، اینها معانی حقیقی اند. حقیقتی دارند غیر از تشبیه. یعنی مؤمن غیر از درک مفاهیم و درک صور ذهنی، حقیقتی دارد که آن حقیقت، نور است. مؤمن غیر از درک علوم و معارف، حقیقتی دارد که آن حقیقت حیات است. کافر غیر از عدم درک مفاهیم، گرفتار مرگ است و گرفتار ظلمت                                                  .
پس مطلب اول آن است که این الفاظ، حقائقی در پشت پرده اینهاست و حقیقتی برای نور هست، غیر از نور حسی. حقیقتی برای حیات است غیر از حیات محسوس بدنی                                  مطلب دوم آن است که استعمال این الفاظ در آن حقائق مجاز است یا نه؟ یعنی حالا که ثابت شد غیر از درک مفهومی و غیر از علوم ذهنی یک حقیقت دیگری است به نام نور و حیات، آیا استعمال حیات در حیات معنوی حقیقی است، نظیر استعمال حیات در حیات حسی؟ آیا استعمال نور در نور حقیقی، حقیقت است، نظیر استعمال نور در نور حسی شمس و شمع و مانند آن یا نه؟ در اینجا هم می فرماید: آری، استعمال حیات در حیات معنوی حقیقت است، همانطوری که استعمال حیات در حیات حسی حقیقت است. استعمال نور در نور معنوی حقیقت است، همانطوری که استعمال نور در نور حسی حقیقت است. و اگر خدا مؤمن را تحت ولایت خود قرار داد، واقعا مؤمن، نورانی می شود. با چشم دل می بیند آنچه را که دیگران نمی بینند و با گوش جان می شنود آنچه را که دیگران نمی شنوند. و با شامه جان استشمام می کند آنچه را که دیگران نمی بویند. اگر یعقوب(س) گفت: انی لأجد ریح یوسف لولا أن تفندون(8)، یعنی در درون انسان یک شامه ای است که از فاصله هشتاد فرسنگی و مانند آن بوی یوسف را می شنود. همانطوری که یک شامه ای در درون آدم هست، یک باصره ای در درون آدم هست، یک سامعه ای در درون آدم هست که گوشه ای از اسرار این جوارح درونی در عالم رؤیای صادق روشن می شود. اگر در عالم رؤیای صادق اینها روشن شد، در حالت منامیه که انسان بیدار است و با این معارف مأنوس است هم روشن خواهد شد                                                  
بنابراین غیر از حیات حسی، حیات معنوی است. و استعمال حیات در حیات معنوی حقیقت است، چنان که استعمال حیات در حیات حسی حقیقت است و غیر از نور حسی، نور دیگری است به نام نور معنوی و استعمال نور در نور معنوی حقیقت است، همانطوری که استعمال نور در نور معنوی حقیقت است.

تفسیر آیات با آیات

مرحوم علامه طباطبایی چون این معارف را از نزدیک فراهم کرده است، در حقیقت از خود سخن می گفت. این چنین نبود که با مفاهیم مانوس باشد؛ و برداشت دیگری که ایشان از قرآن کریم دارند، می گویند به اینکه: گاهی انسان عام و خاص قرآن را، مطلق و مقید قرآن را که کنار هم می گذارد، می بیند که قرآن از مطلق به تنهائی یک پیام می فرستد. از مطلق در قبال مقید و با مقید که تقیید شده است یک پیام دیگری. از عام به تنهائی یک پیام دارد. از عام باخاص پیام دیگری. غالب این موارد را برتعدد مطلوب حمل می کنند، نه بر وحدت مطلوب. در خصوص مسائل فقهی که وحدت مطلوب شد، اصل وجوب برای خاص است یا برای مقید.
و اما اصل مسلوبیت برای مطلق و عام هست؛ می فرمایند به اینکه: این جمله نورانی قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون(9)، می شود از الله به تنهائی یک معنا استفاده کرد. قل الله، از ثم ذرهم یک معنا استفاده کرد. فی خوضهم معنای سوم استفاده کرد. یلعبون معنای چهارم استفاده کرد. از چهار مقطع، چهار مرحله استفاده می کنیم. این گونه از معارف را در قرآن کریم ایشان کاملا استنباط می کند. و نظر شریفشان این است که یکی از روش های محمود و ممدوح اهل بیت(ع) در تفسیر قرآن، همان تفسیر آیات به آیات است، که قرآن مثانی است. آیات قرآن گرایشی با یکدیگر دارند و اهل بیت در اثر ارجاع بعضی آیات به آیات دیگر بهترین تفسیر را ارائه کردند. لذا خودشان این راه را برگزیدند.

شیوه علامه در تبیین سوره ها

مطلب دیگری که در تفسیر علامه طباطبائی هست آن است که: دیگران این راه را طی کردند که آیا فلان سوره مکی است یا مدنی؟ قبل از هجرت است یا بعد از هجرت؟ ترتیب سور و ترتیب آیات را تا حدودی بررسی کردند که کدام سوره قبل نازل شد و کدام سوره بعد. سور مکی قبل از سور مدنی است. اما آن چندین سوره که در مکه نازل شد، کدام یک قبل ازدیگری است؛ و آن سور فراوانی که در مدینه نازل شد، کدام یک از اینها قبل است و کدام یک از اینها بعد. این راه مکی و مدنی، قبل از هجرت و بعد از هجرت، ترتیب سور و ترتیب آیات راه هائی است که دیگر مفسران پیمودند                                                          .
راهی که علامه طباطبائی در ثنایای تفسیر نورانی شان ارائه کردند، این است. طبقات سور راهم بازگو کردند. یعنی می فرمایند: چندین سوره است که یک طبقه خاص را تشکیل می دهند. یعنی چهار سوره یا پنج سوره در یک شرائط خاصی نازل شد، فضای مخصوصی داشت، در آن فضای مخصوص در این محورها سخن می گفتند. این پنج سوره یا شش سوره که در طی مثلا چند سال نازل می شد، یک طبقه خاصی را تشکیل می دهد. و آن چند سوره دیگر که از سال مثلا پنجم به بعد نازل شد، یک طبقه مخصوصی را نشان می دهد. که مثلا چندین سوره در فصل بعدی جزء طبقه دوم است. این طبقات سور را ایشان با بحث جامعی که بین سور هست ارزیابی می کنند                                                                                               
یعنی مثلا اگر فرض بفرمائید بیست تا سوره در مکه، در طی چند سال نازل شد؛ می بینند آن چند سوره اول گذشته ازویژگی های خاص، یک اصل جامع دارند. آن پنج سوره دوم، گذشته از ویژگی های مخصوص، یک اصل جامع دیگری را ارائه می کنند. آن جامع شناسی، قدر مشترک یابی زمینه تشکیل طبقات سور است. که این را هم این بزرگوار از انسی که در خدمت قرآن کریم با این کتاب نورانی داشتند، ارائه کردند. و خود چون مودب بودند به ادب الهی هیچ کسی را با طعن و طنز نمی آزردند. تحمل می کردند، ولی تحمیل نمی نمودند. می گویند: ادب قرآن کاملا مشهود است                                                                 
مثلا، فجعله کعصف ماکول(10) را عده ای طرزی معنا کردند که می فرمایند: این با ادب صاحب قرآن هماهنگ نیست. در جریان او کل الذی مرعلی قریه(11)، آنجا می فرماید: ذات اقدس اله آن شخص را که راکب بود با حمار او که مرکوب بود، هر دو را اماته کرده است. اما ادب قرآن این است که نمی گوید: او را، فاماته و مرکوبه یا اماتهما. نام راکب و مرکوب را یکجا نمی برد. می فرماید: فاماته الله مائه عام(12). با این که مرکوب او را هم اماته کرده است، به دلیل اینکه بعدها فرمود: و انظر الی حمارک کیف ننشذها و نکسوها لحما(13).

ضرورت بهره گیری از ادب قرآن

این یک انسان مودب است که طعم ادب را چشیده است و ظرائف ادبی را از قرآن کریم بهره می برد. می گوید: خداوند هر دو را اماته و هر دو را احیاء کرده است، اما در بیان بین راکب و مرکوب جمع نکرد تا ادب محفوظ بماند. در احیاء بین راکب و مرکوب جمع نکرد، در اماته هم به شرح ایضا. می بینید همان طوری که یک انسانی که ادبیات عرب بلد است، وقتی به خدمت قرآن می رود سعی می کند لطائف ادبی را از قرآن استفاده کند؛ یکی کسی که حکمت و کلام بلد است، سعی می کند                                                       
از لطائف حکمت و کلام قرآن کریم طرفی ببندد، نه اینکه حکمت و کلام خود را تحمیل کند؛ یک کسی که مؤدب است به ادب الهی، آن وقتی که به قرآن کریم بار یافت، در کنار این مائده و مأدبه نشست، آدب را از قرآن دریافت می کند، پیام آدب را می شنود؛ این بسیار کار هنرمندانه ای است                                              در تعریف ادب گفتند: آن ظرافت فعل و ظرافت قول و ظرافت نوشتار را می گویند (ادب). از عباس عموی پیغمبر(ص) و سؤال کردند: انت اکبر ام رسول الله؟ آیا تو بزرگتری یا پیغمبر؟ گفت: هو اکبر و انا اسن. او بزرگتر است، ولی سن من بیشتر. یک طرز ظریف سخن گفتن به نام ادب است. یکی کسی که مؤدب باشد، یعنی آفرینش اش ظریف باشد، سنت و سیرتش ظریف باشد؛ چنین انسانی ظرفیت ادب پروری او زیاد است، و ظرفیت ادب یابی او هم زیاد. او وقتی ظرفیت ادب یابی اش زیاد بود، ان هذه القلوب اوعیه فخیرها اوعاها(14)، وقتی به خدمت قرآن کریم می رود اینگونه از آداب را هم یاد می گیرد. در برخی از ظرائف ادبی برخی بزرگان اهل تفسیر آمده است که ادب مهمانی این نیست که شما مهمان را به پیش غذا ببرید، بلکه غذا را باید پیش مهمان برد. آن ادب را از این تعبیر ادیبانه قرآن کریم یاد گرفته اند که وقتی برای ابراهیم مهمانی آمد، او غذائی حاضر کرد، خدا نفرمود: فقربهم الیه. یعنی غذا را در یک اتاق دیگر حاضر کردند، مهمان ها را به غذا نزدیک کردند، پیش غذا بردند. بلکه فرمود: فقربه الیهم. غذا را پیش مهمان آوردند. این ادب که از قرآن کریم نشأت می گیرد، یک انسان ظریف استفاده می کند. خیلی ها این آیه را می خوانند، اما نحوه پذیرائی از مهمان را یاد نمی گیرند! ولی وقتی یک ادیب ]ادیب به معنای مؤدب به آداب الهی[ به خدمت این آیه آمد، چنین برداشت می کند که ادب پذیرائی از مهمان و بزرگ آن است که غذا را پیش او ببرند، نه او را پیش غذا ببرند. از تشریفات کم کردن، بر ادب افزودن، این جزء آداب دینی است                                                                      .
به هر تقدیر علامه طباطبائی که وارث علوم دیگران بود، مورث علوم آیندگان است. بسیاری از معارف قرآن و عترت، حکمت و کلام و عرفان را از سلف صالح فراگرفت، به خلف فالح رساند و هنوز بسیاری از ره آوردهای ایشان همچنان مجمل است که نیاز به تفصیل دارد. همچنان متن است که نیاز به شرح دارد، و همچنان ناگفته است که نیاز به گفتار و نوشتار دارد. که امیدواریم ذات أقدس اله امت اسلامی را موفق بدارد از برکات این تفسیر و تفاسیر دیگر، از برکات این عالم ربانی و علمای ربانی دیگر، از برکت این شاگرد ثقلین و برکات شاگردان دیگر ثقلین (قرآن و عترت) استفاده های سرشار ببرند.